مقدمه جلد اول این کتاب:
بشر بموازات تأمین حوائج زندگی مادی، همواره علاقمند بود و هست که از احوال پیشینیان اطلاعی بدست آورد و بچگونگی سرنوشت آنان، تا آنجا که میسر است، علم یابد. برای ارضای این تمایل عالی انسانی بوده است که ثبت و ضبط وقایع گذشته معمول گشته و از مجموع آنها تاریخ بوجود آمده است.
ایران، میهن عزیز ما، کشور بس کهنسالی است و طبعا وقایع و حوادث بسیار مهم و قابل توجهی دارد و چه بسا که هرقسمتی از خاک آن شاهد اتفاقات و پیشامدهای تاریخی میباشد. ولی چون همه آنها گردآوری نشده، و یا حوادث طبیعی و تحولات تاریخی نوشتههای پیشین را از بین برده است برای نسل معاصر و آیندگان، با همه علاقهایکه در این راه هست، تحصیل اطلاعات کامل از سرگذشت اجداد خود مشکل و بلکه محال گردیده است.
اردبیل، شهریکه مطالب این کتاب مربوط بوقایع گذشته آنست، امروزه در گوشه دور افتاده میهن عزیز ما واقع است حال آنکه، در طول تاریخ بسیار طولانی خود، غالبا در مرکز دایره سیاست و اقتصاد روز کشور قرار داشته و دفعات متعدد، حتی مسیر تاریخ ایران را عوض کرده است.
در سفرنامههای جهانگردان و کتابهای تاریخ، نکات و نوشته های پراکنده بسیاری درباره گذشتههای این شهر بچشم میخورد و در گفتگو با سالخوردگان معدود عصر ما و یادداشتهائی که از روشنفکران قرن حاضر این شهر باقی مانده، مطالب قابل توجهی راجع بدان بنظر میرسد که مجموع آنها میتواند قسمتی از وقایع تاریخی این شهر-
ص: 2
باستانی را بازگو نماید و اردبیلیان را از سرگذشت پدران خود و زادگاه آنان آگاه سازد.
نگارنده سالها در این اندیشه بودم که با جمعآوری آنها تاریخ مدونی برای این شهر ترتیب دهم و با تألیف مطالب پراکنده موجبات دسترسی علاقمندان را بوقایع مزبور فراهم سازم ولی طبیعت و اقتضای مشاغلم مرا از نیل بدین آرزو باز میداشت.
خوشوقتم که از چندی پیش این مقتضیات تغییر یافت و فرصتی بدست آمد که با مراجعه بکتب و مآخذ موجود، تا آنجا که میسر بود، مطالب موردنظر گردآوری شده بصورت کتاب حاضر آماده تقدیم به پیشگاه ارباب فضل و دانش گردید.
تألیف کتاب، بخصوص در باب مسائل تاریخی، با کمبود مدارک و سختی شرایط، کار بس مشکلی است. با اینحال بدرگاه خدای بزرگ سپاسگزارم که بیاری او این مجموعه فراهم آمد و در باره تاریخ گذشته اردبیل کتابی در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
امید است این خدمت مختصر، که بیگفتگو عاری از نقص و عیب نیست، در محضر دانشپژوهان، حسن قبول یابد و در راه آشنائی با تاریخ آن گوشه از میهن عزیز ما منشاء استفاده قرار گیرد
تهران: مردادماه 1350 خورشیدی بابا- صفری
مقدمه بر این جلد:
خدای بزرگ را سپاس میگزارم که بار دیگر توفیق آن عنایت فرمود تا بخش دیگری از اوضاع اردبیل را در گذرگاه تاریخ، گرد آورده بصورت مجموعه حاضر، بعنوان جلد دوم «اردبیل در گذرگاه تاریخ»، بحضور ارباب فضل و دانش تقدیم دارم.
جمعآوری مطالب این جلد نیز تلاش و تکاپوی بیشتری لازم داشت و مستلزم تحقیق و مراجعه بمآخذ و پرس و جوها از ارباب اطلاع و، بالاخره استنتاجات معقول و مستدل از آنها بود و این کاری است که ما در حد توانائی خود انجام دادیم و باز قطرهای از دریای ژرف تاریخ بس طولانی این خطه باستانی و کیفیات زندگی اجتماعی ساکنان آنرا بصورت کتاب حاضر درآوردیم.
ص: 3
در این جلد سعی کردیم که از لحاظ جامعهشناسی نیز مطالبی را مورد توجه قرار دهیم و بجای آنکه تاریخ را منحصر بذکر وقایعی، مثل جنگها و گرفتاریها و دستهبندیها و کدورتها، کنیم آنرا آئینه تمام نمای گذشته گردانیم و با ورود در سنن و رسوم یا مذهب و زبان مردم، گذشتهها را، با تمام بعد و فضا، در آن منعکس سازیم.
ما در این جلد نیز، مثل جلد اول، اذعان بنقائص داریم و آنچه را که گرد آوردهایم، با مقایسه با آنچه در طول تاریخ بر این شهر و مردم آن گذشته است، فهرستی بیش نمیدانیم ولی چنانکه در جلد اول گفتیم: «چه توانستیم کرد بیش از این بمنابع و مآخذ دیگری دسترسی نیافتیم و انصراف از چاپ و نشر مطالب این کتاب را نیز بعذر نقص احتمالی، گناه نابخشودنی دانستیم و چنین پنداشتیم که اگر ما نیز این کار را نکنیم چه بسا که قسمت اعظم این وقایع از یادها برود و تاریکیهای تاریخ شهر ما بیشتر گردد».
تردید نیست که این نقائص، تا آنجا که بواقعیات امور و حقایق تاریخ اثر نگذارد، مورد اغماض خوانندگان دانشمند قرار خواهد گرفت ولی چنانچه عیبی متوجه اصل مطالب کند صاحبنظران با نقد و اعلام آن بتصحیح تاریخ این گوشه از میهن ما، مبادرت خواهند فرمود و مؤلف نیز آنها را بدیده منت خواهد پذیرفت.
ما در جلد سوم نیز بخشی از کتاب را بنظریات و نقدهای ارباب فضل و اطلاع اختصاص دادهایم و امیدواریم، بنحویکه در این جلد، در کمال صفا و امانت، نظریات رسیده را عنوان کردهایم در آن بخش نیز مقالات و نوشتههای آنانرا، اگر برسد، درج نمائیم و در رفع اشتباهات و ایرادات کتابی که بدون در نظر داشتن سود و انگیزه شخصی، سالها برای گردآوری آن زحمت کشیدهایم، از یاری و مساعدت آنها برخوردار گردیم.
از خدای بزرگ مسئلت داریم توفیق تألیف و نشر جلد سوم کتاب را نیز بر ما ارزانی دارد و ما را در راهی که برای روشن کردن بیغرضانه تاریخ این دیار پیش گرفتهایم از هرلغزش و انحراف
ص: 4
یا متابعت از خواهشهای نفس و بازتابهای نامطلوب آن مصون و محفوظ فرماید. بمنه تعالی و کرمه.
تهران: مرداد 1353 خورشیدی بابا- صفری
تمنّی: مراقبت زیادی بعمل آمد که کتاب حاضر بدون غلط چاپی در اختیار ارباب فضل قرار گیرد ولی صد حیف که باز چند اشتباه در آن بنظر میرسد. با کمال احترام از دارنده این نسخه تمنی میشود که قبل از شروع بمطالعه غلطهای موجود را، بنحویکه در صفحه آخر یادداشت شده است، اصلاح فرماید.
ص: 5
فهرست مندرجات
مطالب این کتاب نیز، غیر از مقدمهای که ملاحظه فرمودید به پنج گفتار تقسیم شده است:
گفتار ششم اردبیل در زمان سلطنت مؤسس سلسله پهلوی امنیت صفحه 2
داستان سجل احوال و نظام وظیفه صفحه 7
تشکیل بلدیه در اردبیل صفحه 12
ایجاد اولین خیابان و باغملی صفحه 14
تغییر کلاه و لباس صفحه 18
کشف حجاب زنان صفحه 23
مسافرتهای رضا شاه باردبیل صفحه 25
تأسیس شعبه بانکملی در اردبیل صفحه 33
راههای ارتباطی اردبیل صفحه 34
چند عامل نوظهور و شگفتآور صفحه 35
آمدن چروونها باردبیل صفحه 38
اردبیل و سوم شهریور 1320 صفحه 41
مسافرت فرمانده لشگر اردبیل در روز دوم شهریور 1320 صفحه 43
حمله هوائی روسها باردبیل صفحه 44
ورود ارتش سرخ باردبیل صفحه 47
روحیه مردم اردبیل در آنروزها صفحه 50
ص: 6
مخوفترین شبهای نیمقرن اخیر در اردبیل صفحه 51
گفتار هفتم زبان و مذهب مردم اردبیل فصل اول- زبان تاریخچه زبان در اردبیل صفحه 56
نمونههائی از زبان آذری صفحه 59
زبان ترکی صفحه 62
رواج زبان ترکی در آذربایجان قبل از سلطنت صفویان صفحه 64
فصل دوم- دین و مذهب مردم اردبیل دین اردبیلیان قبل از اسلام صفحه 68
دین اردبیلیان بعد از ظهور اسلام صفحه 74
اردبیل و مذهب تشیع صفحه 78
خداشناسی صفحه 81
تصوف و عرفان صفحه 83
اختلاف علما و عرفا صفحه 77
گفتار هشتم رسوم و سنن مردم اردبیل فصل اول- اعیاد و جشنها مبحث اول- آئین نوروز باستانی تکم و تکمچی صفحه 97
توتک، دلکه و بایرام پایی صفحه 100
چهارشنبه سوری در اردبیل صفحه 103
تشریفات روز چهارشنبه سوری صفحه 107
مراسم نوروز صفحه 109
دید و بازدیدهای عید صفحه 113
خدربنی صفحه 114
ص: 7
مبحث دوم- اعیاد مذهبی عید فطر و عید قربان صفحه 118
مبعث و عید غدیر صفحه 121
فصل دوم- سوگواریهای مذهبی صفحه 124 شاخسهی صفحه 125
طشتگذاری در اردبیل صفحه 127
جنبههای معنوی طشت صفحه 130
عزاداری محرم صفحه 133
تشریفات حرکت یک دسته صفحه 135
تاسوعا و مراسم شمعگذاری صفحه 137
عاشورا در اردبیل صفحه 139
فصل سوم- رسوم و سنن مردم اردبیل در احوال شخصیه آئین مربوط بتولد طفل صفحه 146
یدی گجه و آدقویدی یا شب هفتم و نامگذاری صفحه 149
اونسویی صفحه 151
بمکتب سپردن طفل صفحه 152
کسب و کار و ازدواج صفحه 154
خواستگاری رسمی و عقدخوانی صفحه 155
شب عروسی صفحه 158
مسافرتها صفحه 163
بیماری و مرگ صفحه 166
مجلس ختم صفحه 170
گفتار نهم آثار تاریخی اردبیل فصل اول- آثار تاریخی قبل و بعد از خاندان صفوی آثار قبل از اسلام صفحه 174
مسجد جمعه صفحه 176
شاهان و پیران اردبیل صفحه 185
امامزادههای اردبیل صفحه 188
ص: 8
حمامهای قدیمی اردبیل صفحه 192
نارین قلعه صفحه 194
کلیسای اردبیل صفحه 198
فصل دوم- آثار مربوط بخاندان صفوی مبحث اول- بقعه شیخ صفی الدین صفحه 200 گفتار پیشینیان درباره بقعه شیخ صفی الدین صفحه 204
ماندلسلو و بقعه شیخ صفی الدین صفحه 208
بیوتات بقعه در اواخر قرن دهم هجری صفحه 211
وضع کنونی بقعه شیخ صفی الدین صفحه 213
صحن اصلی بقعه شیخ صفی صفحه 218
سردر شاه عباسی صفحه 221
نمای خارجی رواق بقعه صفحه 223
در ورودی رواق بقعه شیخ صفی الدین صفحه 226
دهلیز یا راهروی رواق صفحه 229
رواق صفحه 230
شاهنشین صفحه 232
مقبره شیخ صفی الدین صفحه 335
شاه اسماعیل بزرگ صفحه 237
گنبد اللّه اللّه صفحه 238
حرمخانه صفحه 242
سخنی درباره مدفن شاه عباس صفحه 243
چینیخانه صفحه 246
نامهای از یک شاه بیک شاهنشاه صفحه 250
کتابخانه بقعه اردبیل صفحه 251
دستاندازی روسهای تزاری بر بقعه اردبیل و حمل کتابهای آن بروسیه صفحه 255
فهرستی از کتابهای بقعه شیخ صفی الدین که بوسیله روسها برده شده است صفحه 258
گنجینه بقعه شیخ صفی الدین صفحه 265
فرشهای بقعه شیخ صفی الدین صفحه 272
فرش معروف اردبیل صفحه 273
فرشهای معروف دیگر بقعه صفحه 276
ص: 9
شهیدگاه صفحه 280
مسجد جنتسرا صفحه 282
موقوفات آستانه شیخ صفی الدین صفحه 285
احترام بقعه شیخ صفی و موقعیت اجتماعی آن صفحه 288
وطن دوستی بنام «علی بیگ» که در تاریخ اردبیل باید به نیکی از او یاد کرد صفحه 291
مبحث دوم- بقعه کلخوران صفحه 294
گفتار دهم نقدها و نظریههای خوانندگان درباره جلد اول این کتاب نقدی بر کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» صفحه 303
نقدی بر نقد اردبیل در گذرگاه تاریخ صفحه 311
چند تذکار دیگر از طرف مؤلف صفحه 319
نقد دیگری بر کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» صفحه 323
نقدی از آقای دکتر واهبزاده صفحه 329
نقدیک دانشمند روحانی صفحه 331
نقد یک دانشمند ایرانی خارج از کشور صفحه 348
نقدی از آقای دکتر معماری صفحه 356
تذکارات اصلاحی چند صاحب نظر صفحه 361
یادآوریهای اصلاحی از آقای نجات صفحه 363
نامهای از آقای غلامحسین حبیب الهی صفحه 371
نقد آقای سید جعفر موسوی صفحه 383
پایان جلد دوم صفحه 389
مآخذیکه در تألیف این کتاب از آنها استفاده شده است صفحه 390
اسامی خاصی که در این کتاب آمده است:
الف- اشخاص و طوایف صفحه 393
ب- امکنه صفحه 402
ج- کتب و مجلات صفحه 407
فهرست مندرجات جلد اول صفحه 410
فهرست عکسهای جلد اول صفحه 418
غلطنامه صفحه 421
ص: 10
فهرست عکسها:
جمعی از عشایر خلخال در اسارت قوای دولتی صفحه 6
مراسم اولین جلسه نظام وظیفه صفحه 10
نمای قدیم اولین خیابان اردبیل صفحه 15
نمونهای از لباس قدیم اعیان و اشراف اردبیل صفحه 20
اعیان و اشراف در مراسم استقبال رسمی از اعلیحضرت فقید صفحه 27
اولیای وزارت دربار شاهنشاهی در صحن بقعه شیخ صفی صفحه 29
آغاز ساختمان استخر در زمین نارین قلعه صفحه 30
مراسم افتتاح شعبه بانکملی اردبیل صفحه 31
عکسی از اولین سری اسکناس بانکملی ایران صفحه 32
عکسی از یک اسکناس چروون صفحه 39
عکسی از پشت اسکناس چروون صفحه 40
چوپانان تا قله اصلی سبلان بالا میروند صفحه 70
بلندیایکه مسجد جمعه بر آن ساخته شده است صفحه 73
جمعی از صوفیان در کلخوران صفحه 86
دهانه آتشفشان سبلان صفحه 90
نمائی از مسجد جمعه تاریخی اردبیل صفحه 177
نمونهای از گچبری و نقاشی داخلی مسجد جمعه قدیم صفحه 179
در قدیمی مسجد جمعه صفحه 182
دو کتیبه سنگی بر بدنه مأذنه مسجد جمعه صفحه 184
بقعه امامزاده حمزه (ع) صفحه 189
عکسی از نارین قلعه صفحه 196
سردر قدیمی نقارهخانه بقعه شیخ صفی صفحه 203
عکسی از صورتحساب مخارج یکروز بقعه در سال 1020 هجری صفحه 210
نقشه عمومی ساختمای بقعه شیخ صفی صفحه 216
کاشیکاری بالای سردر ورودی بقعه شیخ صفی صفحه 222
سر در ورودی بنای اصلی بقعه صفحه 227
ص: 11
یک تابلوی نقاشی و هنری صفحه 234
عکس پنجره رو بقبله گنبد اللّه اللّه صفحه 240
نمونه یک بشقاب چینی از باقیمانده ظروف بقعه شیخ صفی الدین صفحه 247
نمونه سه عدد از ظروف بقعه شیخ صفی الدین صفحه 269
نمای شمالی بقعه شیخ جبرائیل در کلخوران صفحه 295
امیر السلطنه حاکم اردبیل ... با خادارسکی افسر روس و جمعی از اطرافیان صفحه 320
جمعی از پاسبانان نظمیه اردبیل در سال 1340 قمری که رحمت اللّه پلیس بغضب آمده هم در آنجا دیده میشود صفحه 335
عکسی از شبستان مسجد آقا میرزا علی اکبر صفحه 346
هنگام حکومت محمد ولیخان سپهدار در اردبیل با اعاظم و اکابر شهر در قلعه برداشته شده است صفحه 353
شادروان حاج میرزا بیوک آقا واهبزاده صفحه 381
ص: 1
گفتار ششم اردبیل در زمان سلطنت مؤسس سلسله پهلوی
اشاره
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
یکی از مشکلات تاریخنویسی آنست که مورخ درصدد برآید تاریخ زمان معاصر خویش را بنویسد و از وقایع دوران حکومتی، که بر مسند حکمرانی استقرار دارد، سخن بگوید. زیرا هیچ حکومتی در دنیا پیدا نمیشود که تمام اعمال و رفتارش در طریق عدل و عقل و مصون از ایراد و نقد باشد ولی چه کسی میتواند بواقع آنها را نقد کند و از آثار نامساعدی که، دولتها سهل است حتی بر بیان اشتباهات و خطاهای افراد عادی مترتب است، در امان باشد؟!
از سوی دیگر نیز این کار سخت است چه ذکر محسنات هم ممکن است آیندگان را در مظان دیگری بگذارد و هرآینه بیطرفی مؤلف را در نظر آنها، بر اثر انعام و احسان دولتیها، در معرض تخطئه قرار دهد.
برای احتراز از این هردو موضوع است که تاریخنویسان معمولا از آوردن تاریخ معاصر در آثار خویش اجتناب میورزند و دیدهها و شنیدههای خود را بصورت یادداشت برای مورخان آینده باقی میگذارند.
ما اگر از این سنت منطقی عدول کردهایم نه از آنجهت است که خدای ناکرده وعدههائی دریافت داشتهایم و یا تأسفا بدان درجه از شهامت اخلاقی رسیدهایم که وعیدها را بجان و دل خریدار گشتهایم. بلکه بدین لحاظ است که با اعمال و نحوه حاکمیت دولتها سروکاری نداریم و تنها وقایع و اتفاقاتی را، که در اردبیل رخ داده
ص: 2
است، ثبت مینمائیم.
گرچه در عهد ما هیچ واقعهای نمیتوان یافت که سرانجام از نحوه حکومت و طرز اعمال دولتها متأثر نباشد با اینحال چون در این جلد از کتاب نیز سعی مؤلف برآنست که وقایع و اتفاقات را جمعآوری و ضبط کند مجالی برای تجزیه و تحلیل آنها ندارد. بعبارت دیگر چون وارد در نقد اعمال حکومتها نمیشود خویشتن را مستحق پاداش و کیفری از این حیث نمیداند.
خوانندگان دانشمند در تاریخهای عمومی ایران خواندهاند که در اواخر سلطنت قاجار، بر اثر ضعف حکومت و نفوذ بیش از حد بیگانگان، بویژه آثار نکبتبار جنگ بین الملل اول، از قبیل هرج و مرج سیاسی، فقر اقتصادی، بیماریهای مسری و فقدان امنیت اجتماعی، ایران در وضع تأثرآوری قرار داشت و طبق قراردادیکه بین دولتین روس و انگلیس، برای تقسیم آن منعقد شده بود استقلال و تمامیت ارضی میهن ما نیز در معرض تهدید بود. در اینموقعیت حساس کودتائی صورت گرفت و سرانجام حکومت قاجار منقرض گردید و فرمانده کودتا، که آنروز رضا خان میرپنج و بعدها سردار سپه نامیده میشد، در آذرماه 1304 خورشیدی بنام رضا شاه پهلوی بتخت سلطنت نشست و سلسله پهلوی را تأسیس کرد.
تغییر سلطنت موجب تحولاتی در شئون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران گردید و در اردبیل نیز وقایعی صورت گرفت که ما ببرخی از مهمترین آنها اشاره مینمائیم:
امنیّت:
در جلد اول این کتاب با اشاره بموقعیت جغرافیائی اردبیل، از سی و دو طایفه شاهسون سخن گفته رفتار نامطلوب برخی از آنها را، که غالبا کاری جز راهزنی و غارت نداشتند یادآور شدهایم. اینان از زمانهای خیلی قدیم در اطراف اردبیل سکونت داشتند و برخی از معمرین شهر آنها را از تیره ترکانی میدانستند که امیر تیمورلنگ پس از غلبه بر ایلدرم با یزید عثمانی باسارت آورده و در اردبیل برای جلب خاطر خواجه علی سیاهپوش آزاد کرده
ص: 3
بود . جماعتی نیز آنها را از اولاد سلجوقیان ایرانی تصور میکنند و تاریخ قدیمتری برای آنها قائلند.
هنگامی که شاه اسماعیل صفوی بسلطنت رسید برای دفع دشمنان و ایجاد ایران واحد لشگر منظم و جنگجوئی بنام قزلباش ترتیب داد و دانشمندان میدانند وحدت ایران بعد از ساسانیان تا چه پایه مرهون فداکاریها و جانفشانیهای همان قزلباشها میباشد. مع الاسف بعد از آن پادشاه و مخصوصا بعد از سلطنت شاه طهماسب اول کمکم خلقوخوی بزرگان قزلباش تغییر یافت و اینبار نه تنها خدمتی از آنها سر نزد بلکه جاه طلبی و خویشتن دوستی برخی از آنان خود بلائی برای دولت و ملت گشت. وقتی شاه عباس بزرگ پادشاه شد در صدد قطع نفوذ آنها برآمد و از جوانان عشایر لشگری بنام «شاهسون» یعنی دوستدار شاه ترتیب داد و از آن تاریخ عشایر اطراف اردبیل شاهسون نامیده شدند.
هرطایفه از آنها در ولایت اردبیل قلمرو خاصی داشت و خانی بر آن فرمانروائی مینمود. مقارن کودتا و مدتی قبل از آن شهر و شهریان مانند نگین انگشتری در میان مناطق حکمرانی آنها واقع بود و جز جادههای تجارتی، که غالبا آنها هم از دست اینان امنیت کافی نداشتند، مسافرت در سرزمینهای آنها، مال و حتی جان مسافران را در معرض خطر میگذاشت.
گرچه روح مهماننوازی آنها همواره واردین به «اوبه» های آنان را از ناز و نعمت ممکن برخوردار میکرد ولی در خارج از آنها رهگذران میبایست هرآن آماده حمله سواران مسلحی باشند و دستکم دارائی و مرکوب و حتی لباس خود را نیز از دست بدهند.
بعضی از خوانین رسم بالنسبه «عادلانه» ای برپا میداشتند و با دریافت وجهی از مسافران، بنام حق «قرهسورانی»، آنها را با حمایت سوارانی از افراد خود، از
ص: 4
قلمرو ایلی خویش عبور میدادند. با این وصف آنها اعتقاد خاصی بسادات داشتند و آنها را مصون از هرگونه تعرضی میپنداشتند. این بود که غالبا مسافران پارچه سبز- رنگی، بشعار سیادت، بر کمر میبستند و عمامهای نیز بدان رنگ بر سر میگذاشتند
برای آنکه خوانندگان دانشمند بدرجه اعتقاد شاهسونان بسادات پی ببرند قول کسی را مع الواسطه بدین شکل نقل مینمائیم: او گوید که برای تجارت با کاروانی براه افتادم. پول و حولهای نیز همراه داشتم. برای حفظ آنها عمامه و «قورشاخ» سبزی در بقچهای برداشتم. چون مسافتی از شهر دور شدم قورشاخ بکمر بستم و عمامه بر سر گذاشتم و بشکل یک سید قابل احترامی درآمدم .
قضا را در منزل دوم سواران مسلحی بر کاروان حمله آوردند و از کاروانیان بفراخور امکان وجوهی دریافت داشتند. یکی از آنها روی بر من کرد و گفت «سید تو هم پول بده». من با اشاره بسیادت خود استنکاف کردم ولی بر اثر اصرار وی یک قران از جیب خود درآورده بدو دادم و ناله کردم که یا للعجب چه قوم ستمکاری که حرمت سادات را نیز نگه نمیدارند.
کاروان براه افتاد و قریب یکفرسخ و نیم از آن محل دور شد. ناگاه چارپادار مسافران را متوجه سواری کرد که از پشت بتاخت میآمد. من بر خود ترسیدم که مبادا آنها مرا شناختهاند و کنون، برای تلافی، کسی بتعقیب فرستادهاند. خود را پشت بار چهارپائی پنهان کردم. نگرانی و ترس شدیدی بر من سنگینی مینمود. بسختی نفس میکشیدم و اوراد و اذکاری برای دفع شرّ میخواندم زیرا بر مال و جان خود بیمناک بودم. او در رسید و سراغ مرا گرفت و چون پیش من آمد گفت «سید! بیا پولت را بگیر، نفرین تو سبب دل درد شدید رفیق ما شده است». من که فرجی بعد از شدت یافته بودم نفسی براحت کشیدم و از قبول پول خود امتناع کردم و بالاخره پس از مکالمات و گفتگوهای زیاد بجای یک قران یک تومان از او گرفتم و «شفای بیمار را از جده سادات
ص: 5
خواستار شدم».
صفات ممتاز شاهسونان شجاعت، تحمل سختی، چابک سواری، تیراندازی و ناموس دوستی بود. زنان و دختران قبیله برای هرمردی، اعم از خان و افراد عادی آن قبیله مثل خواهر و مادر بحساب میآمدند و چون مردان غالبا در بیابان بودند از مهمانان وارد بر او به زنان پذیرائی میکردند. از دلهبازیهائی بنام چشمچرانی و تجاوز بناموس دیگران، که در جوامع «متمدن!» امروزی متداول است در آنها خبری نبود. زنها نیز مانند مردان رشادت داشتند و در اسبسواری ماهر بودند. برخی از آنها مثل مردان خوب تیراندازی میکردند. تحمل آنها در مقابل سختیها دیدنی بود. کسانی از اینان که هنگام کوچ کردن وضع حمل مینمودند بلافاصله سوار بر اسب براه خود ادامه میدادند.
شاهسونان، بنسبت دوری فاصله مکان زندگیشان از شهر، خشنتر و بیرحمتر بودند.
در دینداری اطلاعات وسیعی نداشتند و در بعضی از تیرهها، از سادگی و بیاطلاعی عبادت را مختص ماه رمضان میدانستند و چون آن ماه میرسید به پیشواز میرفتند.
بدینمعنی بعد از ظهر آخرین روز ماه شعبان، دسته جمعی بمحلی در بیابان میرفتند و دعا و نماز میکردند و غروب باوبهها بازمیگشتند و چنین میپنداشتند که ماه رمضان را با خود بمحل آوردهاند. از فردا یکماه روزه میگرفتند و نماز میخواندند و چون ماه تمام میشد باهمان تشریفات بسمت دیگری از بیابان روی میآوردند و ماه را بدرقه میکردند آنگاه مهر نماز را بگوشهای مینهادند و تا رمضان آینده خود را فارغ از عبادت میدانستند.
در ماه محرم از شهر روضهخوان میبردند و در سوگ شهدای کربلا عزاداری مینمودند.
با اینحال شاهسونان آفتی بر شهر و شهریان بشمار میآمدند. و علاوه بر ناامن کردن راهها، در فرصتهای مناسب، بویژه هنگام ضعف حکومتها، بشهر هجوم میآوردند و با غارت اموال و قتل نفوس مصائب و درماندگیهائی برای سکنه ایجاد میکردند. مردم اردبیل در مورد آنها ضرب المثلی داشتند و «دیریسی بلا اولوسی بلا قنبربیگ» را از زمانهای قدیم نقل میکردند. قنبربیگ گویا یکی از خوانین
ص: 6
پس از آنکه عشایر خلخال بوسیله ارتش ایران درهم کوبیده شد جمعی از بزرگان و بیگزادگان آنها باسارت نیروی دولتی درآمد.
ص: 7
شاهسون بوده و در دوران حیاتش تا توانسته ساکنان روستاها را چاپیده آنها را از هستی ساقط کرده بود! او هنگام مرگ وصیت کرده است که فرزندانش جنازه او را بدان قریهها ببرند و از دهنشینان برای او استحلال کنند. کسان او برای عمل بوصیت، با جمع کثیری از سواران طایفه، همراه تابوت بروستاها روی میآورند و مثل لشگر قاهری، ضمن تحمیل خورد و خوراک خود و چهارپایان بر مردم، با ارعاب و تهدید برای قنبربیگ «حلیّت» میخواهند و ضرب المثل «مرده بلا، زنده بلا قنبربیگ» را بیادگار میگذارند.
باید گفت که در بین خوانین شاهسون مردان مهربان و انساندوست و کریم نیز زیاد بوده است و کنون نیز خاطره نیک بعضی از آنان در جامعه اردبیل باقی است.
باری چنانکه دیدیم پس از کودتا ارتش ایران بفرماندهی امیر لشگر طهماسبی بساط آنها را درهم چید و با جمعآوری اسلحه بدان وضع با بسامان پایان داد و سران بعضی از آنها را در اردبیل بدار کشید و چنان امنیتی بوجود آورد که بقول سالخوردگان اگر طفل هفت سالهای افسار شتری را با بار طلا و جواهر بر دست گرفته بهر نقطهای از اردبیل حرکت میکرد از هرگونه تعرض و دستبردی مصون بود.
طبیعی است وقتی در بیابانها و نقاط دور دست چنین امنیتی باشد در داخل شهر نیز مردم ایمنی داشتند و از چپاول و غارت در امان بودند. این امنیت تا مدتی بعد از سوم شهریور 1320 نیز دوام داشت و بعد از آن کمکم تزلزلی در ارکان آن مشهود گردید.
داستان سجل احوال و نظام وظیفه:
سجل احوال که امروز بدان شناسنامه میگویند از قدیم الایام در ایران ما معمول نبود و اصولا دفتر و پروندهای از حیث ص: 8
آمار و ساکنان یک شهر و محل، تدوین و نگهداری نمیشد بلکه در مواقع غیر مترقبه مثل قحطی و کمیابی و نظایر آنها در بعضی از شهرها جیرهبندی ارزاق صورت میگرفت و برای تعیین تعداد خانوادهها صورتهائی تهیه میگردید. تاریخ تولد اشخاص معلوم نمیشد مگر در بعضی از خانوادهها، و محل ثبت و ضبط آن نیز پشت جلد قرآن بود.
شهرت اشخاص معمولا با نام پدر یا پدربزرگ آنها بود و در اردبیل گاهی افراد خانواده های بزرگ با پسوند کلمه روسی «اوف»، که در آخر نام پدر خانواده میآمد، شناخته میشدند.
از جمله اقدامات دولت ایران، در عهد سلطنت سلسله جدید، بتصویب رسانیدن قانون سجل احوال بود. این قانون در تاریخ بهمنماه 1306 تصویب شد و از 1307 خورشیدی در اردبیل بمرحله اجرا درآمد و شادروان امیر تومان «سید ابراهیم اسبقی نمین» معروف به اعزاز الملک بعنوان اولین رئیس سجل احوال، آن اداره را تأسیس نمود.
مردم اردبیل علی العموم سجل احوال را نمیشناختند و از مزایا و اثرات قانونی و اجتماعی آن اطلاعی نداشتند جز بعضی از تجار، که بر اثر مسافرتهای خارج از کشور و تماس با ملل دیگر، از وجود و فواید آن آگاه بودند. این بود که در ابتدای امر نگرانی عمیقی در شهر پیدا شد و مردم با خوف و رجاء در اطراف آن کنجکاوی و احیانا شایعهسازی مینمودند. شایعات بیشتر برمبنای خواربار و نیازمندیهای عمومی و در مرحله بالاتر راجع به نظام وظیفه بود.
چون کشور ایران در گذشته بیشتر در معرض قحط و غلا و تهاجم و بیماری قرار گرفته بود مآل اندیشی در مورد خوراک، طبیعت ثانوی مردم گشته بود. هیچ امری خاطر اجتماعی مردم اردبیل را آنقدر مضطرب نمیساخت که عدم امکان تهیه نان سالانه. و از اینجهت بیشتر همّ خانوادهها مصروف آن میشد که در فصل خرمن گندم مورد نیاز سالانه را خریداری کنند و آنرا آرد نموده در خانه نگه دارند. شایعات غالبا در اینباره بود و شهرت چنین داده میشد که با صدور سجل احوال میخواهند نان را جیرهبندی کنند و مردان را برای خدمت نظام وظیفه، یا بقول بعضی از پیرمردان آن زمان «اجباری قازاق» ببرند.
ص: 9
انتخاب نام خانوادگی نیز داستانی داشت بدینمعنی جمع کثیری از مردم عادی مفهوم آنرا نمیدانستند و مأموران اداره سجل احوال برای آنان نام خانوادگی معین میکردند و در این میان گاهی از روی مزاح و شوخی نامهای نامتناسبی را نیز عنوان مینمودند. مثلا گویند مرد پیلهوری نتوانست بمتصدی صدور سجل، نامی را بعنوان شهرت خانوادگی، تعیین و اعلام کند. متصدی از شغلش سوآل کرد و چون دانست که او بعضی اشیاء فروختنی بر دوش خود از شهر بروستا میبرد نام خانوادگی «خر صحرائی» برای او نوشت.
اشخاص مطلع نیز در کش و قوس تعیین نام خانوادگی در میماندند زیرا برمبنای شهرت سابق، که گفتیم معمولا نام پدر خانواده بود، هرکسی علاقه داشت که بدان عنوان شناسنامه بگیرد و نام پدر یا جدش را با «ی» نسبت یا پی افزود «زاده» نام خانوادگی خویش قرار دهد لیکن چون آن نامها در بیشتر خانوادهها مشابه بود از اینرو کلماتی مثل «اصل»، «مقدم» و نظایر آنها بر نام خانوادگیها اضافه میشد و اسباب ناراحتی صاحبان آنها میگردید.
نظام وظیفه را هم امر مخوف و حیرتآوری برای مردم میگفتند زیرا در آن عهد گردنکشانی مثل «اسماعیل آقا سمیتقو» در کردستان، «میرزا کوچکخان جنگلی» در گیلان، «شیخ خزعل» در خوزستان و سران یاغیگر بعضی از ایلات و عشایر، در کنار گوشههای ایران، سربطغیان برداشته مشکلاتی برای دولت فراهم کرده بودند شایعات بر این مبنی بود که جوانها را میخواهند بدینوسیله بخدمت نظام ببرند و برای جنگ با آنها بسیج کنند.
امروز که تقریبا نیم قرن از آن تاریخ میگذرد و ملت ایران از حیث دانش و تفکر فاصله بسیار زیادی با وضع راکد و ابتدائی آن عهد دارد هنوز نظام وظیفه کار سختی برای جوانان و خانوادهها تلقی میشود و مشمولین و کسان آنها گاهی اقدامات ناروائی برای معافیت از این خدمت ملی و میهنی مینمایند درحالیکه نه جنگی در پیش است و نه یاغی و گردنکشی وجود دارد.
آنروز نیز خانوادهها در تکاپو بودند و بوسایل مختلف، از توصیه و پول و وساطت
ص: 10
عکسی از مراسم اولین جلسه نظاموظیفه عمومی اردبیل، شادروان سطوت السلطنه علی بهادری حاکم اردبیل در کنار فرمانده فوج در وسط عکس دیده میشود.
ص: 11
تا گریه و زاری، در پیش اولیای دولت متشبث میشدند و بهترین کار در وهله اول ریش و سبیل گذاشتن بود. بدین معنی جوانان مثل مردان معمّر ریش و سبیل خود را بلند میکردند و با سرهای تراشیده قیافه مردان بالنسبه سالخورده بخود میگرفتند و موفق بقبولانیدن تاریخ تولد دورتر و سن بیشتر یعنی بالاتر از سن مشمولیت نظام وظیفه میشدند.
بموازات صدور شناسنامه مقدمات تأسیس اداره نظام وظیفه عمومی نیز فراهم میشد و صورت اسامی مشمولان از روی دفتر سجل احوال برمبنای تاریخ تولد آنها تهیه میگردید.
مراسم اولین دوره سربازگیری که در اوایل پائیز 1307 صورت گرفت از وقایع دیدنی اردبیل بود. گوئی غبار تأثر و اندوه بر بیشتر خانوادهها پاشیده شده بود. ابتدا اسامی جوانان متولد 1284 خورشیدی بر دیوارها نصب و آگهی احضار آنها در کوی و بازار الصاق گردید. مردم همه سواد نداشتند. این بود که هر بیسوادی شخص باسوادی را پیدا میکرد تا صورت اسامی را بخواند و بدین وسیله او را از بودن اسم خود یا فرزند و کسانش در آنصورتها آگاه سازد.
سرانجام تاریخ حضور فراخوانده شدهها سررسید و حیاط عمارت حاج صادق در محله حسنآباد، که محل استقرار اداره نظام وظیفه بود و وسعت زیادی داشت مملو از جوانان و مادران و پدران گردید. چشمها همه از گریه سرخ بود و نگاهها عموما استرحامآمیز. مأمور نظام وظیفه صورتها را میخواند و مشمولان حاضر را بگوشهای از حیاط جمع مینمود. برای آنکه ناراحتی مردم تا حدی بر طرف و از اندوه مشمولان و اولیای آنها کاسته شود دسته موزیک فوج قهرمان بفاصلههای معین آهنگهای شاد اجرا میکرد. طولی نکشید که آنان را بطرف سربازخانه بردند و مادران و خواهران و نزدیکان نیز با چشمهای اشگآلود آنها را بدرقه کرده بناچار راه خانهها را در پیش گرفتند.
ص: 12
در آن روز نیز فرزندان بعضی از اغنیا و متنفذین شهر احضار نگشتند و یا با اخذ معافیت پزشکی موجب گفتگوهائی بین مردم، بویژه خانوادههائی شدند که فرزندان آنها بدان شکل بخدمت نظام رفته بودند.
تشکیل بلدیه در اردبیل:
پس از کودتای 1299 خورشیدی دولت ایران آغاز بیک رشته کارهای عمرانی کرد و پیش از همه بتأسیس ادارات بلدیه برمبنای ضوابط معینی اقدام نمود. مرحوم محسنی مینویسد که در سال 1303 دستور تشکیل آن بحکمران اردبیل، که در آن تاریخ شادروان ابو الحسن خان پورزند فرمانده پادگان اردبیل بود، رسید و او با آشنائی که بروحیه اصلاحی و صداقت و صحت عمل مرحوم حاج میرزا بیوک آقا واهبزاده داشت او را بریاست افتخاری بلدیه اردبیل انتخاب کرد و این مؤسسه از اول مهرماه 1303 شروع بتسطیح و تمیز کردن کوچهها و سنگ فرش آنها نمود.
یکی از کارهای شهرداری جدید التأسیس تشکیل خیریه برای نگهداری فقرا بود زیرا فقر عمومی و تلفات بیماریها و آثار قحطیهای گذشته گروهی از ساکنان شهر و اطراف را از هستی ساقط و جمعی از اطفال را یتیم و بیسرپرست نموده بود ولی اعتبار مالی برای این کار وجود نداشت و شهرداری دارای آنچنان عواید کافی نبود.
ازاینرو با همت ابو الحسن خان و تلاش و کوشش حاج میرزا بیوک آقا همه ماهه مبالغی از حقوق صاحبمنصبان نظامی کسر و وجوهی نیز از تجار و نیکوکاران جمع آوری میگردید و مخارج نگهداری عدهای از درماندگان فراهم میشد.
چندی نگذشت که ابو الحسن خان احضار شد و شادروان سید محمود خان امین بجای او فرمانده ساخلو و حاکم ولایت گردید. او هم مرد پاک طینت و نجیب بود و بکارهای شهر و امور خیر علاقمندی زیادی نشان میداد. تجار و اصناف از اقدامات او و شادروان حاج میرزا بیوک آقا به نیکوترین وجهی استقبال کرده چنین قرار دادند که در مقابل هربار روغنی که از شهر خارج میشود پنج قران و در برابر هربار حبوباتی که صادر میگردد دو قران عوارض بپردازند. از آن تاریخ برای این قبیل صادرات جواز وضع شد و بدین طریق منبع درآمدی برای برپا نگهداشتن خیریه بوجود آمد
ص: 13
و آن مؤسسه در یک سال سه هزار تومان، که در آن تاریخ مبلغ قابل توجهی بود، اعتبار بدست آورد و در حدود یکصد نفر از افراد مستحق را نگهداری کرد.
مؤسسین خیریه فقط بنگهداری آنها اکتفا نکردند بلکه چهل نفر از پسران جمع آوری شده را که استعداد تحصیل داشتند بمدرسه فرستادند و دختر شادروان شیخ عبد اله مجتهد سرابی را برای تعلیم دختران بخدمت گماردند و بموازات آن برای زنان کار آمد ابزار پشم ریسی و برای مردان سالم نیز کارگاههای فرشبافی بوجود آوردند و از حاصل دسترنج آنها مبالغی هم بصورت سرمایه برای خود آنها پسانداز نمودند.
در یکی از شبهای زمستان 1303 برف زیادی بارید و بقول مرحوم محسنی بیش از یکمتر و نیم برف بر زمین نشست. در نتیجه آمد و شد بشهر مشکل گشت و بر اثر نیامدن گوسفند از روستاها گوشت کمیاب گردید. امین که از این وضع ناراضی بود و کمیابی گوشت را بر اثر تبانی قصابها تصور مینمود آنها را احضار کرده شلاق زد. حاج میرزا بیوک آقا که بعلت امر آگاه بود حاکم را متوجه اوضاع جوّی و بسته بودن راهها نمود و از آنها وساطت کرد اما امین وساطت او را نپذیرفت حال آنکه فردای آن روز بنا بخواهش کسان دیگری قصابها را آزاد ساخت. این امر بر حاج میرزا بیوک آقا گران آمد و از ریاست افتخاری بلدیه کناره گرفت و استعفای او موجب کشمکشهای جدیدی در شهر گردید.
محسنی مینویسد که نایب الصدر و طرفداران او میخواستند میرزا ابراهیم ارباب را رئیس بلدیه کنند ولی حاج میرزا بیوک آقا و دیگر آزادیخواهان از میرزا آقا خان حبیبی طرفداری میکردند. دیدوبازدیدها آغاز شد و تبلیغات در باب اعمال و رفتار گذشته آن دو، البته بطور محدود و در مجالس خصوصی، شروع گردید و سرانجام حبیبی شهردار شد و از اول فروردین 1304 آغاز بکار کرد.
در موفقیت حبیبی، بازاریان اردبیل، که از آزادیخواهان پشتیبانی میکردند، اثر زیادی داشتند و اصولا آنها از کودتای حوت 1299 حمایت و طرفداری جدی مینمودند زیرا از وضع نابسامان گذشته ناراضی بودند و تغییر وضع را تحولی در طریق اصلاح کارها و پیشرفت مملکت میپنداشتند و از این رهگذر در سوم اسفند 1303 برای
ص: 14
تجلیل از آن مراسمی برپا داشتند و در آن روز که مصادف با بعثت پیامبر بزرگ اسلام بود آذینبندی و چراغانی مفصلی کردند و با نقل و نبات از مردم پذیرائی نمودند.
امین نیز رژهای در بازار ترتیب داد و در میان احساسات پرشور مردم سخنان امید بخشی ایراد کرد. غیر از او میرزا عباس محسنی (شالمان اوف) هم سخنرانی نمود و ترجمان احساسات همشهریان گردید.
باری مأموریت امین مدت زیادی طول نکشید و غلامعلیخان سرهنگ بجای او بعنوان حکمران و فرمانده پادگان وارد شد. در دوران ریاست شادروان حاج میرزا بیوک آقا در بلدیه طرحهائی برای عمران شهر تهیه گشته بود که بتدریج بعد از وی بمرحله اجرا درآمد و اهم آنها کشیدن خیابان و ایجاد باغ ملی و گردشگاه عمومی بود.
ایجاد اولین خیابان و باغ ملی اردبیل:
از وقایعی که میتوان در این بخش از آن سخن گفت ایجاد اولین خیابان در اردبیل است. این شهر بطوری که قبلا نیز گفتهایم از شهرهای مهم تجارتی بود و در شبانهروز کمتر لحظهای میگذشت که صدای زنگهای شتران شنیده نشود و شترهای حامل بار در کوچهها و گذرگاهها در حرکت نباشد. بنابراین اردبیل شهرآبادی بود و تجارتخانهها و کاروانسراها و عمارات بسیار جالب و گران قیمتی داشت، عماراتی که نظیر آنها در پایتخت و شهرهای بزرگ دیگر کمتر دیده میشد . طبیعی است که شهری بدین عظمت و با آن وضع ورود و خروج مال التجاره، کوچهها و معابر زیادی داشت و برای نظافت آنها کوشش میگردید و شبها نیز با فانوسهائی که بر سر درهای خانهها و نقاط مختلف بازار نصب بود روشن نگاه داشته میشد. النهایه این معابر بیشتر متناسب با اوضاع و مقتضیات روز بود و وسیعترین آنها برای عبور دو یا سه کاروان شتر بمحاذات هم، یا حرکت یک ارابه یا درشگه بوجود آمده بود و برای عبور ماشین و کامیون که کمکم بدین شهر نیز میآمدند، استعداد نداشت.
ص: 15
از سوی دیگر نیز بدان علت که شهر همواره در معرض هجوم و غارتگری عشایر بود معابر بصورت کوچههای پیچ و خمدار احداث گشته و شرایط طوری منظور شده بود که هنگام چنین حملاتی با بستن اول و آخر آنها، یک کوچه طولانی حالت یک دژ کوچک بخود میگرفت و نفوذ مهاجمین در آنها متعذر میگردید. قابل توجه است که در عهد شاه عباس هم کوچهها بهمین شکل بوده و «پییترودولاواله» که همراه آن پادشاه باردبیل آمده در سفرنامه خود، آنجا که سخن از شهر میگوید، بدین موضوع اشاره میکند.
دستور احداث خیابان در سال 1307 خورشیدی بمرحله اجرا درآمد و نقشه آن چنان تصویب شد که دروازه تبریز بخط مستقیم به دروازه آستارا وصل گردد و از «تابارقاپوسی» تا «زنجیر» خیابان وسیعی بنام خیابان پهلوی باز شود.
نمای قدیم اولین خیابان اردبیل در فصل زمستان
این کار نیز با عدم رضایت مردم مواجه گردید زیرا منازل و خانههائی از آنان ویران میشد و قسمتی از بازار، بویژه مسجدی بنام «سرچشمه» نیز در مسیر آن قرار میگرفت. با این حال تخریب ساختمانها آغاز گشت و خانهها و مغازههائی که در نقشه
ص: 16
قرار داشتند درهم کوبیده شد.
امروزه با پیدایش ماشینهای عظیم راهسازی و بیلهای «هیدرولیک» گشودن یک خیابان و خراب کردن خانهها، حتی بریدن کوهها امر آسانی شده است ولی در آن ایام فقط بیل و کلنگ و بازوان عملهها بود که میبایست آنهمه آبادی را ویران نماید و خاک و خاشاک آنرا بوسیله چهار پا و گاری به بیرون شهر منتقل سازد. لذا باز شدن خیابان مدت بالنسبه زیادی بطول انجامید و چون قدرت مالی و اقتصادی مردم نیز تعریفی نداشت و آثار وقایع دردناکی، که قبل از آن تاریخ این شهر بخود دیده بود، هنوز کمابیش بر جای بود، از اینرو عمران آن سالهای ممتدی طول کشید. در این امر عامل دیگری نیز مؤثر بود و آن اینکه مرکز دادوستد کلی، مثل شهرهای دیگر ایران، بازار بود و در خیابان خرید و فروش نمیشد و اگر کسی مغازهای را نیز آماده این کار مینمود مشتری و خریداری، بویژه در فصل زمستان، پیدا نمیکرد.
مسئله مسجد نیز قابل توجه بود زیرا خراب کردن مسجد در آن عهد کار نامعقولی بشمار میآمد و دولت جانب احتیاط را از این حیث رعایت مینمود. این بود که مسجد را در وسط خیابان گذاشتند و دور آنرا بشکل دایرهای برای عبور و مرور درآوردند. مؤمنین و اهل محل نیز بنای آنرا نو کردند و با سنگ و آجر مسجد هشت ضلعی زیبائی، که دور تا دورش پنجره بود، ساختند. این بنا در سالهای اخیر بدستور «مهام» نام استاندار آذربایجان شرقی شبانه ویران گردید و جای آن بعدها بمیدانی مبدل شد که در تاریخ تنظیم این مجموعه میدان 25 شهریور خوانده میشود.
بموازات ایجاد این خیابان باغ ملی نیز در سمت غربی نارین قلعه احداث گردید. محل آن بیشهزاری بود که «حصارلی باغ» خوانده میشد. در سال 1303 خورشیدی، زمانی که شادروان حاج بیوک آقا واهبزاده رئیس بلدیه بود، این باغ بوسیله آقای غلامحسین حبیب الهی از صاحب آن، مرحوم حاج حبیب خوئی، برای بلدیه خریداری گردید و بعدها با همت شادروان سرهنگ غلامعلی خان، فرماندار و فرمانده وقت پادگان اردبیل بصورت باغ زیبائی درآمد.
زمین این باغ نسبت باطراف گودتر بود از اینرو در قدیم آب نهری که از محله
ص: 17
شاه باغی، برای پرکردن خندق میگذشته گاهوبیگاه در آن ریخته و آنرا بصورت مردابی درآورده بود ولی در عهدی که باحداث باغ اقدام شد از آن باتلاق اثری نبود.
باغ ملی، که مردم عامی آنرا «ملت باغی» میگفتند، با سبک زیبائی ساخته شده بود. درختان اقاقیا با نهالهای دیگری که از جنگل آورده در کنار جویها و گذرگاههای آن کاشته بودند توأم با گلهای رنگارنگ و معطری که در کرتها کاشته میشد صفای خاصی بدان میبخشید. نردههای چوبی محکمی که برنگ آبی رنگ شده بود حد شرقی آنرا در مجاورت خیابان تشکیل میداد و مخصوصا درگاه بزرگ چوبی آن، با عظمت خاصی که داشت، در نظر بیننده جلوهگری مینمود. بر صفحه هلالی بالای این درگاه صورتهای برجسته و مجسمه مانندی بشکل ملائکه بالدار نصب و بطرز جالبی رنگ شده بود و اشعاری که بطور منبت بر دور طاق هلالی آن قرار داشت نمونهای از این هنر زیبا بشمار میآمد.
از آنجا که نو پردازی کورکورانه در عهد ما بیش از واقعبینی رواج دارد بجای آنکه آن باغ زیبا را بشکل اولیه خود نگهدارند و بر صفا و طراوتش بیفزایند در دو سه سال اخیر با بریدن درختها، آنرا از شکل «باغ ملی» بصورت «پارک عمومی!» درآوردند و کلاغوار نه تنها کبکش نکردند از زاغ بودنش نیز باز داشتند .
در جنگ بین الملل دوم، زمانی که هنوز کشور ما مورد تجاوز همسایگان شمالی و جنوبی قرار نگرفته بود، باغ ملی عصرها مرکز تجمع بازاریان و فرهنگیان و جوانان بود زیرا در آن زمان در اردبیل رادیو معدود بود و جز در چند خانواده هنوز داشتن آن معمول نبود. حاج آقا نام مجاهد، که از یاران قدیم حاج بابا خان بود، «بوفه» باغ ملی را در اجاره داشت و دور حوض بزرگ وسط آن میز و صندلی گذاشته با چای و بستنی از مشتریان پذیرائی مینمود. یکدستگاه رادیو نیز در کنار بساط خود گذاشته بود و یک ساعت بغروب مانده که چراغهای برق روشن میشد ایستگاه رادیو
ص: 18
«برلین» را که بزبان فارسی برنامه پخش میکرد، میگرفت. ساکنان اردبیل آن روز، باصطلاح معمول «ژرمنوفیل» بودند و از فتوحات برقآسای آلمانیها در اروپا ابراز خوشوقتی میکردند. از اینرو هرروز جمع کثیری برای شنیدن اخبار جنگ بدانجا میآمدند و گاه علنا نیز ابراز احساسات میکردند و فی المثل وقتی گوینده رادیو، بدروغ یا راست میگفت که امروز سپاه آلمان بیست فروند هواپیمای متفقین را سرنگون نمود یا فلان لشگر آنها را از کار انداخت اینان بر آن موفقیت کف میزدند.
شنیدنی است که روز اول تیرماه 1320 احساسات آن جماعت مبدل بیأس و ناراحتی گردید زیرا در آن روز گوینده آن رادیو خبر حمله آلمانیها را بروسیه شوروی اعلام داشت. شنوندگان این خبر از آن جهت ناراحت شدند که جنگ را در دو جبهه علیه موفقیت آلمانیها دریافتند و نیز نگرانیهائی از حیث کشیده شدن دامنه نبرد بایران تصور نمودند. مع الاسف تصور آنها تحقق یافت و شصت و چهار روز بعد میهن ما باشغال نظامی روس و انگلیس، و بعدها آمریکا، درآمد و بساط کافه باغ و رادیو نیز برچیده شد.
در ضلع غربی باغ ملی ساختمانی با تالارهای بزرگ بعنوان باشگاه احداث شده بود که بعدها مقر فرمانداری شهرستان شد و کنون نیز این بنا در اختیار آن مقام است و در قسمتی از آن هم خانواده او زندگی میکند.
تغییر کلاه و لباس:
یکی از اقدامات دوران سلطنت رضا شاه پهلوی تغییر لباس در ایران بود. ایرانیان از زمانهای قدیم طرز لباس پوشیدن خاصی داشتند و طبعا خوانندگان دانشمند داستان دو نفر ایرانی در پاریس را که نویسنده مشهور فرانسوی بنام «مونتسکیو» آورده است میدانند.
خلاصه آن چنین است که دو نفر ایرانی با آن لباسهای قدیمی بپاریس میروند. برای
ص: 19
مردم پاریس دیدن آنها با آن وضع و هیکل بسیار تماشائی بوده است. و لذا هرجا که آنها قدم میگذاشتهاند مردم برای دیدن آن دو جمع میگشتهاند. طبیعی است انسان وقتی در چنین وضعی قرار گیرد ممکن است روزهای اول احساس ناراحتی نکند ولی سرانجام از نگاههای حیرتانگیز دیگران بستوه میآید. آنان نیز با چنان ناراحتی مواجه بودند تا روزی برای خود لباس محلی تهیه کردند و متعجب شدند وقتی که دیدند در خیابان و کوی و برزن هیچکس بآنها توجه ندارد و دریافتند که این لباس و کلاه آنها بوده است که نگاه مردم را بسوی آنان جلب میکرده است.
باری اعیان اردبیل در آن تاریخ پیراهن سادهای از چلوار اعلا میپوشیدند، سه تیره و شلواری بتن میکردند کلاه استوانه شکلی از مقوا، که رویه آن از ماهوت یا فاستونی و یا بیشتر پوست بره مشگی و آسترش حریر بود بر سر میگذاشتند و آنرا کلاه امیری میخواندند. کفش پوتین یاقوندارا و جوراب بپا میکردند. پالتو خیلی معمول نبود و بجای آن «گیمه» میپوشیدند و گیمه، بر وزن خیمه، لباس بالنسبه بلندی بود که یقه آن بجای آنکه برگردان باشد راست دوخته میشد و قسمتی از گردن را نیز دور تا دور میپوشانید. معمولا هرکسی عبائی هم داشت و آنرا تا کرده در روی بازوی خود نگه میداشت و در موارد لازم بر دوش میانداخت.
اکثریت مردم، یعنی طبقات پائین، بجای سه تیره «آرخالیق» میپوشیدند و آن تقریبا «کت» بلندی بود که تا سر زانو میرسید. کلاه آنها «طاساکی» بود و کفش آنها را «یاستیدابان» یا «دیکدابان» تشکیل میداد. جورابها معمولا در محل و از
ص: 20
نمونهای از لباس قدیم اعیان و اشراف اردبیل در یک مراسم رسمی در حضور فرماندار
ص: 21
پشم با دست بافته میشد. و هنری که در رنگآمیزی و نقش و نگار آنها بکار میرفت تحسینانگیز بود.
پارچه لباسها در طبقات ثروتمند ماهوت و فاستونی اعلا بود و بنامهای «لاستیگوتون» و «ذرهدار» خوانده میشد ولی طبقات پائین از فاستونی معمولی و یا پارچههای وطنی و بیشتر از شال لباس تهیه میکردند. شالی که با آن لباس میدوختند پارچهای بود که در محل یا قراء اطراف با پشم میبافتند و مرغوبترین آنها را «یرده توخونما» میگفتند که با نخهای تابیده و نازک و غالبا از پشم شتر تهیه میکردند و بهترین آنها را از «اجارود» و گاهی از خلخال میآوردند. اطو کشیدن معمول نبود ولی در اواخر بعضی از طبقات اعیان با اطوی زغالی، در خانهها لباسهای خود را اطو میکردند.
رنگ زدن کفش «واکس» هم عمومیت نداشت.
دولت که میخواست ملت را در مسیر تمدن جدید قرار دهد اقدام خود را از اصلاح وضع ظاهر افراد آغاز کرد و در وهله اول امر بتغییر کلاه داد و بمردم ابلاغ گردید که بسر گذاشتن هرنوعی کلاهی جز کلاه پهلوی ممنوع میباشد. کلاه پهلوی از مقوا و بشکل استوانهای که روی آنرا پارچه میکشیدند، ساخته میشد و در قسمت جلو لبهای داشت که بر بالای پیشانی قرار میگرفت.
تغییر کلاه در فرمانداری و از طبقه اعیان شهر آغاز گردید بدین معنی قبلا بآنان دستور دادند که هرکسی چنین کلاهی برای خود تهیه کرده بفرمانداری بفرستد آنگاه یک روز همه را بدان جا دعوت کردند و پس از سخنرانی فرماندار، کلاهها را در سینی آورده با کلاههای آنان عوض نمودند.
این یک اصل کلی است که هرکار جدیدی که در عادات و سنن افراد دگرگونی بوجود آورد، تا روزی که خود آن عادت شود، نظم و راحتی گذشته را دستخوش تزلزل مینماید بویژه آنکه جنبه تحمیل داشته باشد. این بود که در کنار و گوشه ایرادهائی بر این کار اظهار میگردید و مخصوصا لبه آن مانع سجده در نماز گفته میشد.
ص: 22
جمع دیگری که خیلی دل آزرده بودند آنرا کلاه عیسویان میگفتند و چون مظهر عیسویت در نظر مردم اردبیل روسها و ارمنیها بودند لذا بعضیها بدان عنوان کلاه روس و ارمنی میدادند.
طولی نکشید که خود این کلاه نیز موضوع تغییر جدید قرار گرفت و اصولا مسئله تغییر لباس بمیان آمد. بدین معنی بجای کلاه پهلوی «شاپو» بشکل اروپائیان تجویز گردید و بجای عبا، گیمه، سه تیره، آرخالیق و نظایر آنها پوشیدن «کت» و شلوار و «پالتو» مقرر شد و در این میان روحانیان نیز در ردیف عامه قرار یافتند و جز مجتهدین مسلم، دیگران مجبور به برداشتن عمامه و عبا و پوشیدن کت و شلوار و بسر گذاشتن شاپو گردیدند.
اجتهاد عالیترین مرحله روحانیت در مذهب شیعه است و کمتر کسی میتواند بدان مرحله برسد. از اینرو در اردبیل جز دو سه نفر که آن درجه داشتند بقیه در وضع ناراحتکنندهای قرار گرفتند و زندگی آنها بمعنی واقعی کلمه مختل و تأثرآور شد.
پیرمردی که پنجاه سال با آن لباس در اجتماع زندگی کرده و با عبا و عمامه در منبرها برای مردم وعظ یا در محرابها با آنها نماز خوانده بود بیکبار میبایست تغییر وضع بدهد و با کت و شلوار و شاپو ملبس گردد و بدین شکل بوظایف دینی خود مبادرت نماید. عجب آنکه مأموران اجرا نیز هیچگونه روح گذشت و مماشات نداشتند و بمصداق ضرب المثل معروف بجای کلاه سر میآوردند.
نتیجه این شد که این دسته غالبا خانهنشین شدند و تبلیغات دینی و اقامه نماز جماعت در مساجد ببوته تعطیل افتاد.
بموازات این کار بود که عزاداری مذهبی هم قدغن گردید و چنانکه در جای خود گفتهایم مراسم آن از عاشورای سال 1310 ممنوع شد.
قبل از این تاریخ هم بعضی از پادشاهان درصدد تغییر لباس ایرانیان برآمدند و اولین آنها از خود اردبیل یعنی شاه اسماعیل اول بود. او لباس کوتاه اروپائیان را، که در آن تاریخ «ونیز» یها بتن میکردند، چون دست و پاگیر نبود پسندید و سربازان خود را بدان ملبس گردانید تا در میدانهای جنگ حرکات بدنی آنها از آزادی بیشتری بهرهمند شود.
ص: 23
او میخواست لبادههای بلند مردم را نیز با آنها عوض کند ولی عمرش کفاف نداد.
کشف حجاب زنان
موضوع تغییر لباس مخصوص مردان نبود و در اندک فاصلهای زنان نیز مجبور بکشف حجاب گردیدند. معمول زمان چنین بود که زن جز در پیش محارم صورت و بدن خود را از دیگران بپوشاند و بدین وسیله عفت و عصمت خویش را از نامحرمان محفوظ دارد. بدین جهت وقتی از خانه بیرون میآمد چادر مشکی، که در اردبیل بدان «چارشاب» (چادر شب) میگفتند بر سر میانداخت و تمام سر و بدن خود را با آن میپوشانید و بر روی خود نیز پارچهای بنام روبند میکشید. روبند معمولا سوراخهای کوچک و تور مانندی در مقابل چشمها و دهان داشت تا دید و تنفس کسی که آنرا بر صورت میانداخت از آنطریق میسر گردد. بعضی از خانمهای متجدد بجای روبند «پیچه» میزدند و پیچه قطعهای مستطیل شکلی بعرض پیشانی بود که از موی دم اسب میبافتند و با بندی که در پشت سر میبستند آنرا مثل لبه کلاه بر بالای پیشانی قرار میدادند و چادر را از روی آن بر سر میانداختند بنحویکه چشمهای صاحب آن و گاهی قسمتی از صورت او نیز از زیر آن دیده میشد.
جوراب مثل امروز معمول نبود بجای آن (چاخچور) بپا میکردند و چاخچور چنانکه در جای دیگر هم گفتهایم پاپوشی بود که از پارچه مشکی میدوختند و مثل جوراب تا زیر زانو میپوشیدند. برخی از بانوان هم چاخچور بلند تا کمر تهیه میکردند و مخصوصا در زمستان از آن استفاده مینمودند. لباسها در زیر چادر دیده نمیشد از اینرو سعی بیشتر بر آن بود که چادر از پارچه خوب و زیبا تهیه شود و روبند و پیچه نیز وضع و شکل آبرومندی داشته باشد.
موضوع کشف حجاب امر تازه و خلق الساعهای نبود که آنروز و بیکبار در اجتماع ایران عنوان گردید. بلکه قبل از آن تاریخ نیز جسته گریخته بگوش میرسید و طبقاتی که در هردوره عنوان روشنفکر بخود میگیرند بویژه بانوانی که بر اثر مسافرت بخارج یا حشر و نشر با خارجیان با طرز زندگی زنان در جوامع اروپائی آشنائی داشتند ترک حجاب را برای نسوان ایران لازم میدانستند و برای استخلاص آنها از چادر تلاش زیادی بعمل میآوردند. لیکن شرایط محیط امکان تحقّق بدین آرزوها نمیداد و کوشش آنها از حالت انتقاد در محیطهای کوچک و اجتماعات خانوادگی
ص: 24
تجاوز نمیکرد با اینحال آنان از پای نمینشستند و بقول خویش برای بیداری افکار جامعه از هروسیلهای استفاده مینمودند و یکی از آن وسایل شعر و موسیقی بود.
میرزاده عشقی یکی از کسانی بود که در باب رفع حجاب چکامه معروفی ساخت و بانو قمر الملوک وزیری خواننده معروف نیمقرن پیش ایران آنرا در دستگاه «شور» خواند و برای تحریک شنوندگان این بیت از آنرا که:
«زنان کشور ما زندهاند و در کفنندکه این اصول سیه رختی و سیه بختی است»
در نغمه حجاز و با لحن بسیار مؤثری ادا کرد.
بعد از کودتای 1299 کشف حجاب زنان نیز جزو اصلاحات اجتماعی منظور گشت و در دیماه 1314 خورشیدی بمرحله اجراء درآمد. این کار روز 17 دیماه با تشکیل مجالس جشنی در سراسر ایران عملی شد و در اردبیل نیز چنین مجلسی در فرمانداری برگزار گردید و از یکهفته قبل از تجار و رؤسای ادارات و محترمین شهر برای شرکت در آنجا همراه بانوانشان دعوت بعمل آمد.
رؤسای ادارات غالبا محلی نبودند و چون همسران آنها در اردبیل بستگانی نداشتند از این حیث چندان ناراحتی احساس نمیکردند ولی زنان محلی، که برمبنای عادت یا تربیت مذهبی دل بدان نمیدادند، با قیدی هم که از کسان و همشهریان خود داشتند ناراحت بودند و برخی از آنان خود را تحت فشار شدیدی احساس مینمودند.
تهیه لباس متناسب با این مجلس نیز فکر آنها را بخود مشغول میداشت زیرا لباسی که یک بانو از زیر چادر میپوشید نه چنان بود که بتوان با آن در یک مجلس رسمی شرکت نمود و چون زنان ایران تا آن زمان سابقه شرکت در چنین مجالسی نداشتند اصولا نمیدانستند که در چنین مجلسی چه لباسی باید بر تن کنند و با چه آدابی در آنها شرکت نمایند. این بود که اکثرا بپالتو روی آوردند و چون زمستان بود شالگردنی نیز بر سر بستند و با قیافههای گرفته و شرمگین در مجلس شرکت کردند.
وضع مجلس دیدنی بود. در بیرون عمارت یعنی باغ ملی، دسته موزیک فوج قهرمان آهنگهای شاد مینواخت و خدمتگزاران فرمانداری مشغول پذیرائی بودند ولی سکوت ناراحتکنندهای بر مجلس حکومت داشت و مردان، جز رؤسای چند
ص: 25
اداره که همسرانشان در محل نبودند، پیاپی سیگار میکشیدند و هرلحظه منتظر آن بودند که تشریفات بپایان برسد و بآنان اجازه مراجعت داده شود.
ابتدا فرماندار نطقی ایراد کرد و درباره کشف حجاب و رهائی زنان از ظلمت و نیز اثرات تصمیم دولت در جهت رشد اجتماعی ملت مطالبی گفت و سخنانش با دست زدن حاضرین پایان یافت. فرمانده نظامی نیز مطالبی در این باره اظهار داشت و آنگاه ظرف شیرینی را برداشته بقصد پذیرائی جلوی حاضرین گرفت این کار هم برای زنان اردبیل، که تا آنروز جز از دست شوهران و محارم خود چیزی نگرفته بودند، ناگوار بود و لذا هریک از آنان در حالیکه سربزیر انداخته از خجالت سرخ شده بودند یکعدد شیرینی برداشته در بشقاب جلوی خود گذاشتند.
امروز نمیتوان و نباید بانوان آنروز اردبیل را ملامت نمود زیرا آنها میبایست بیکبار خرق عادت کنند و لباسی را که قرنها با آن انس و الفت داشتند رها سازند و این برمبنای قوانین روانشناسی کار سهلی نیست.
چون با این یک مجلس کشف حجاب عملی نمیشد طبق برنامهای تشکیل چنین جلساتی را در منزل هریک از رؤسای ادارات و تجار و اشراف مقرر داشتند و کمکم علاوه بر طبقات پیشین از افراد دیگر نیز دعوت نمودند. بموازات این اقدام بر سر کردن چادر در کوچه و بازار نیز برای زنان ممنوع گردید و بانوان مجبور شدند که بدون حجاب بدر آیند. وضع اقتصاد خانوادهها اجازه نمیداد که آنها لباسهای جدید متناسب با وضع تازه تهیه نمایند از اینرو غالبا چادرهای مشکی خود را بشکل روپوشی بنام «مانتو» درآوردند و با چارقد یا شال گردن نیز سر و گردن خود را بستند. مأمورین آنرا نقض غرض پنداشته شروع به برداشتن و ضبط آنها کردند.
حادثه سوم شهریور 1320 بانوان را در برخی از نقاط ایران منجمله در اردبیل بدوران چادر و حجاب رجعت داد و در تاریخی که ما این مجموعه را گرد میآوریم زنان اردبیل مثل گذشتهها از چادر و حجاب استفاده میکنند با این تفاوت که از روبند و پیچه و چاخچور اثری نیست و جورابهای نازک و کفشهای کف بلند آخرین «مد» پایپوش آنها میباشد.
ص: 26
مسافرتهای رضا شاه باردبیل:
رضا شاه کبیر نسبت بسلاطین سلف، از جهت مسافرت باستانها و شهرستانها روش مطلوبی داشت و هرگاه و بیگاهی بیک منطقه از کشور مسافرت مینمود. سفر شاه زمینی بود و با «اتومبیل» صورت میگرفت و اثرات ثمربخشی از حیث عمران و آبادی بر جای میگذاشت.
او مرد باهوش و دقیقی بود و اصل را در کارها در بهتر انجام دادن آنها میدانست ازاینرو با کوچکترین تعلل و تسامحی که در اجرای برنامهای مشاهده میکرد درصدد بازخواست بر میآمد و چون در جوامعی مثل ایران در امور اداری و حتی، بنظر مؤلف، در روشهای تربیتی دوران قبل از بلوغ، تنبیه معقول بیش از تشویق مؤثر است ازاینرو آثار خیری عاید مردم و مملکت میشد.
از مدتها قبل از مسافرت شاه راهها تعمیر و مرمت میشد. شهرداریها تحرکی مییافتند، متصدیان امور بتلاش و کوشش وسیعی برمیخاستند و عموما سعی بر آن داشتند که کارها مورد ایراد قرار نگیرد و مقام و منصب آنها محفوظ بماند.
رضا شاه پنج بار، بعد از کودتا، باردبیل سفر کرد. اولین آنها در عهد نخستوزیری و در خرداد 1304 صورت گرفت و چهار بار دیگر در دوران سلطنت.
در هر پنج سفر سکنه اردبیل با زدن طاقهای نصرت باستقبال رفتند. دانشآموزان مدارس با لباسهای مرتب در مسیر شاه صفها بستند و سرودهائی را که از ماهها پیش تعلیم مییافتند با آهنگهای مهیج خواندند.
شاه در خانه شادروان امیر تومان منزل میکرد. این خانه در بیرون دروازه تابار بوسیله خود میرزا علیخان امیر تومان ساخته شده بود و مرکب از اندرونی و بیرونی زیبائی بود و شاه در قسمت بیرونی که تالارهای مجللی داشت اقامت مینمود.
امیر تومان فرزند امیر حسنخان و برادرزاده میرزا تقی خان امیر کبیر بود. در عهد قاجار با درجه میرپنجی مأمور اردبیل شد و در این شهر بمنصب امیر تومانی رسید و در آنجا اقامت گزید. با آنکه در اردبیل اعیان و اشراف زیاد بودند و خانههای زیبا و مناسبی داشتند و حتی برخی از آنان موجباتی برای اقامت شاه در خانههای خود فراهم میکردند ولی خود شاه علاقمند بود که در این خانه اقامت کند و علت آنرا بعضی از
ص: 27
اعیان و اشراف اردبیل با لباس رسمی در انتظار استقبال از رضا شاهند.
ص: 28
معمرین حسن برخورد امیر تومان با رضا شاه، در زمانی که او بعنوان رضا خان با دسته یپرمخان باردبیل آمده بود، توجیه میکردند .
ورود رضا شاه باردبیل در مسافرت اول بعد از سلطنت با نگرانی خاطر توأم بود زیرا ولیعهد بیمار بود و دکتر «بالایان» نامی که از طرف دربار برای معالجه از خارج دعوت شده بود، بیماری او را حصبه تشخیص داده بود. در آن تاریخ حصبه مرض سختی بود زیرا دواهائی که امروزه بنام «آنتیبیوتیک» مورد استفاده است وجود نداشت. روز دوم ورود شاه بود که تلگرام چراغعلی خان پهلوی نژاد از وزارت دربار بدست اعلیحضرت رسید و بهبود ولیعهد مژده داده شد و آثار خوشحالی با دریافت این خبر در بیانات شاه که در برابر تجار و اشراف شهر ایراد کرد، مشهود گردید.
توضیح آنکه رضا شاه هروقت باردبیل میآمد بزرگان شهر را بحضور میپذیرفت و از اوضاع منطقه سوآلاتی میکرد. آن روز نیز تجار و اعیان شهر در راهروهای حیاط بزرگ قسمت بیرونی خانه امیر تومان بصف ایستاده بودند. شاه از برابر آنها میگذشت و در مقابل بعضی از صفها ایستاده سوآلاتی مینمود. وقتی بصف روحانیان رسید از شادروان آقا میرزا علی اکبر سوآل کرد و از خبر فقدان او متأسف شد و چون جلوی صف تجار رسید با لحن نصیحت مآبانه اشاره به پیشرفتهای صنعت و تجارت در کشورهای دیگر کرد و اشتغال بتجارت گندم و جو را کار کهنه و بیثمری خواند و سرمایهگذاری در کارهای تولیدی را موجب ازدیاد درآمد و پیشرفت تجارت و آبادی منطقه و کشور توجیه کرد.
برنامه سفر شاه معمولا چنین بود که از راه سراب وارد اردبیل میشد و یک شب و دو روز و گاهی دو شب در این شهر توقف مینمود آنگاه از راه مشگین و اهر مراجعت میکرد. در ضمن توقف از سربازخانه، نارین قلعه و بقعه شیخ صفی الدین بازدید مینمود. رضا شاه مثل «آتریاد» همدان بفوج 11 قهرمان اردبیل علاقه خاصی داشت و فرمانده اولیه آن، شادروان سرهنگ «کلبعلی خان» را دوست میداشت.
ص: 29
اولیای وزارت دربار در صحن بزرگ بقعه شیخ صفی الدین، اندکی قبل از تشریف فرمائی رضا شاه فقید
ص: 30
کلبعلی خان اصولا از ایرانیان ساکن قفقاز بود. زبان فارسی را بخوبی نمیدانست و در سفر شاه گزارش نظامی را بزبان ترکی معروض میداشت. افسر مهربان و نجیب و باهوش و پرکار بود. نظم و انضباط فوجش همیشه مورد رضایت شاه قرار داشت و این رضایت با عنوان «خیلی خوب» بهنگام «سان» و «رژه» فوج ابراز میشد.
شنیدنی است که سربازان نیز مثل فرمانده خود با زبان ترکی «یاشاسون رضا شاه » بدین رضایت شاه پاسخ میدادند.
آغاز ساختمان استخر و گردشگاه عمومی، در وسط زمین نارین قلعه سابق، در فروردین 1332.
«اطاقهای سابق قلعه، با طاقهای ضربی، در زیر این محل اکنون هم باقی است».
آخرین سفر رضا شاه در سال 1315 اتفاق افتاد و در این مسافرت ولیعهد نیز شاه را همراهی مینمود. رضا شاه در این سفر هنگام بازدید از نارین قلعه دستور داد آنرا خراب کنند و در جای آن عماراتی برای ادارات بسازند. قلعه بفاصله کوتاهی خراب شد و با خاک و خشت آن خندقهای اطراف پرگردید و جای هریک از ادارات مشخص شد ولی تا حادثه سوم شهریور 1320 جز چند ساختمان نیمه تمام اقدامی برای احداث بنای ادارات بعمل نیامد و بعد از استقرار مجدد امنیت در ایران، کمکم عمارات فعلی در آن محدوده بنا شد و ما در جای دیگر راجع بدین قلعه بتفصیل سخن گفتهایم.
ص: 31
مراسم افتتاح شعبه بانکملی ایران در اردبیل
ص: 32
عکسی از پشت ورودی اولین «سری» اسکناسهای بانکملی ایران
ص: 33
تأسیس شعبه بانک- ملی در اردبیل:
بانک ملی ایران در سال 1306 تأسیس شد. قبل از آن بانک شاهی، که برطبق امتیاز خاصی از طرف اتباع انگلیسی در ایران فعالیت داشت، امور بانکی را عهدهدار بود. این بانک در اردبیل شعبه نداشت و کارهای بانکی بوسیله صرافها صورت میگرفت. پول رایج بازار نقره بود و به شکل یک قرانی، دو قرانی و پنج قرانی ضرب میشد. پول- خرد نیز از نیکل و بعدها از برنز و مس بود و باشکال یک شاهی (پنج دینار)، دو شاهی (ده دینار) و ده شاهی (پنجاه دینار) جریان داشت. سکه طلا هم فراوان بود و بیشتر باسم اشرفی خوانده میشد لیکن مثل دیگر متاع خرید و فروش میگردید نه آنکه با آن متاع دیگری خریداری شود.
پول اسکناس در اوایل خیلی کم بود اما رفتهرفته مقدار آن زیادتر میشد و کمکم جای مسکوک نقره را میگرفت. صرافها پولهای نقره را در کیسههائی که مخصوص آنها، از مدقال یا گونیهای محکم دوخته میشد، میریختند و کیسهها را معمولا صد تومانی ترتیب میدادند و چون وزن هر قران یک مثقال بود ازاینرو هرکیسه یکهزار مثقال وزن میداشت. برات و حواله نیز معمول و صرافها با دریافت کارمزدی بعنوان طرفهای خود در ولایات دیگر حواله صادر میکردند.
بانک ملی ایران در سال 1315 اولین شعبه خود را در اردبیل دایر کرد و این اقدام با حسن استقبال در بین مردم بویژه تجار و بازرگانان مواجه شد.
افتتاح شعبه با مراسم خاصی صورت گرفت و با ترتیب مجلس جشنی از رؤسا و بازرگانان و معاریف شهر در خانه حاج امین، که برای آن اجاره شده بود، گشایش یافت.
این شعبه بتدریج از پر معاملهترین شعبات بانک ملی در سطح کشور گردید زیرا با ترقی قیمت محصولات کشاورزی و دامی، که تنها منبع درآمد اقتصادی این شهر است، دادوستد آن رونق یافت و صادرات فرآوردههای مزبور بدیگر نقاط ایران، بانک ملی اردبیل را در مسیر فعالیتهای بیشتری قرار دارد.
ص: 34
راههای ارتباطی اردبیل:
پیش از سلطنت رضا شاه، برای ارتباط اردبیل با شهرهای اطراف، راه شوسه بمفهوم امروزی وجود نداشت چه وسیله نقلیه غالبا چهار پا بود و در حمل و نقل کالا از شتر و در مسافرت اشخاص از کجاوه و اسب و قاطر استفاده میشد و گاهی ارابه نیز که با اسب کشیده میشد و بنام روسی «فیرقون» معروف بود مورد استفاده قرار میگرفت. در شهر چندین دستگاه درشگه و کالسکه عمومی و شخصی هم وجود داشت و مسافران و صاحبان آنها گاهوبیگاه برای مسافرت در خارج از شهر از آنها استفاده میکردند. راه و معبر اینها هم همان بود که بمرور ایام و اعصار در زیر پای چهارپایان محکم گشته عرض بیشتری بخود گرفته بود.
مسافرتهای رضا شاه بدین شهر سبب گردید که راه تبریز و اردبیل را مرمت کنند و آنرا برای حرکت ماشینها مستعد گردانند. و نیز بین اردبیل و مشکین، بویژه با بریدن قسمتی از کوه در محلی بنام «دوجاق»، جادهای بوجود آورند.
طریق مظفری که در جلد اول بچگونگی احداث آن اشارتی شده است از قدیم راه ارتباطی اردبیل و آستارا بشمار میآمد ولی آن نیز راه باریک و پرپیچ و خمی بود. بین آستارا و بندر پهلوی نیز جاده ماشین رو وجود نداشت و رفتوآمد از طریق دریا صورت میگرفت.
بدین جهة اردبیل از حیث جادههای ارتباطی سریع السیر تقریبا شهر بن بستی شده رفتوآمد ماشین بدان با صعوبت و سختی صورت میگرفت و احداث چنین راههائی ضرورت داشت. این بود که از اوایل سلطنت رضا شاه بچنین کاری مبادرت شد و اقداماتی برای راهسازی بین اردبیل و شهرهای اطراف بعمل آمد و در این ضمن احداث راه کناره بین آستارا و پهلوی نیز مورد توجه قرار گرفت.
گویند که در ساختمان راه مزبور مساعی شادروان حاج میرزا محمد حسین شریعت نایب الصدر اردبیل بیش از دیگران مؤثر افتاده و مشار الیه در سفری که در سال 1308 خورشیدی بتهران داشته است ضمن تحصیل اجازه شرفیابی لزوم احداث چنین راهی را بعرض شاه رسانیده است. نایب الصدر در این شرفیابی موضوع عمران دشت
ص: 35
مغان را نیز عنوان نموده ولی موجبات آبادی این دشت زرخیز تا این اواخر فراهم نگردیده بود.
در اواخر سلطنت رضا شاه نظر بتلفاتی که در گردنه معروف حاج امیر در راه آستارا بر اثر سقوط ماشین و کشته شدن مسافرین رخ میداد راه دیگری از طریق قریه «ننهکران» بجاده رشت و آستارا انتخاب گردید و زیرسازی آن نیز شروع شد ولی با پیش آمدن سوم شهریور 1320 امکان تکمیل آن فراهم نگشت و رفتهرفته مسیر آن نیز از بین رفت.
چند عامل نوظهور و شگفتآور:
در عهدیکه کشور ما با مشکلات داخل و خارج دست بگریبان بود در ممالک اروپائی علم و صنعت با سرعت پیش میرفت و اختراعات و اکتشافات جدیدی که مؤثر در شئون مختلف زندگی مادی و معنوی بشر بود صورت میگرفت و حیات فردی و اجتماعی انسانها وارد مراحل تازهتری میگشت. در آن هنگام که تحریم تنباکو در ایران مهمترین مسئله اجتماعی روز بود اختراع برق مراحل کمال خود را میپیمود و یا در ایامی که ملت ایران در راه مبارزه با دیو استبداد جانفشانی میکرد هواپیمائی بمقیاس قابل ملاحظهای آماده بهرهبرداری میشد. در آن زمان که «سمیتقو» در غرب ایران بلوائی براه انداخته بود انگلیسیها هلیکوپتر میساختند و در آن هنگام که کلاه و لباس پدران ما شکل جدید بخود میگرفت تلویزیون پا بمرحله وجود میگذاشت ...
جهان غرب با سرعت رو بترقی میرفت و ایران بلا دیده در کش و قوس زندگی نابسامان و ابتدائی دست و پا میزد. درماندگی بحدی بود که اثرات آن حتی در شرایط کنونی نیز بیش و کم بچشم میخورد و زعما و مسئولان اداره امور کشور را در راه رسیدن بیک حد مطلوب، که بنام تمدن بزرگ نامگذاری شده است، بتکاپوی بیشتری وامیدارد.
اردبیل نیز، مثل نقاط دیگر ایران، در آن روزگار از علم و صنعت جدید بهره و اطلاعی نداشت و زندگی فردی و اجتماعی در مداری که قرنها معمول بود دور میزد.
ص: 36
آنچه بنام ماشین در این شهر وجود داشت آسیای موتوری معروف به «اوت دگیرمانی» بود که یکنفر بنام «ستار اوف» از روسیه آورده گاهوبیگاه گندم آرد مینمود و برترین کتاب موجود از فقه و اصول و منطق و فلسفه قدیم و تاریخ نادر و نظایر آنها تجاوز نمیکرد.
در چنین محیطی ورود و ظهور برخی از محصولات صنایع جدید، مثل «اتوموبیل»، چراغ برق، «رادیو» و غیره عوامل حیرتآوری بود که اعجاب همگان را برمیانگیخت.
اتوموبیل چندی بعد از کودتا باردبیل آمد و با وضع خود اردبیلیان را سخت متعجب گردانید. اتوموبیلهای آنروز شبیه کالسکه بود و مردم این شهر قبلا با کالسکه آشنائی داشتند. آنچه موجب حیرت آنان میگشت فقدان ظاهری نیروی محرکه بود زیرا بزعم آنان نیروی محرکه کالسکه و درشگه و نظایر آنها جز اسب و چهار پا چیز دیگری نمیتوانست باشد حال آنکه هیچیک از آنها در آن هیولا دیده نمیشد.
این بود که بعضی از عامیان، بویژه روستانشینان از دیدن آن سخت متعجب بودند و وقتی «آفتافامیل» را بدیگران تعریف میکردند میگفتند که «نه اوت ییورنه سامان ایکی گوزی و اردورت ایاغی، چغیروب قاچار» .
چراغ برق نیز موضوع شگفتآوری برای مردم بود. نخستین موتور برق در سال 1307 خورشیدی در اردبیل نصب گردید و تأسیسات آن با سرمایه خصوصی بوجود آمد. قدرت موتور آن محدود بود و لذا بیشتر بکوچههای مرکزی شهر برق میداد. مردم بطرز استفاده از آن در خانهها آشنائی نداشتند و از اینرو روزها
ص: 37
آنرا خاموش میکردند.
در نخستین روزها اهالی شهر بتماشای آن میرفتند و سخت در حیرت بودند که چگونه این چراغ بدون نفت و کبریت روشن میشود زیرا آنها، بجز کسانی که در شهرهای بزرگ ایران و روسیه آنرا دیده بودند، تصوری که از چراغ داشتند همان چراغهای نفتی لولهدار بود که با ریختن نفت در مخزن و گذاشتن فتیلهای در آن آماده بهرهبرداری میگردید و با شعله آتش و چوب کبریت روشن میشد. مردم تعجب میکردند که چگونه آنهمه چراغ بیکبار روشن و خاموش میشود و نیز شیشههای آنها بچهسان در برابر برف و باران مقاومت کرده نمیشکند حال آنکه لولههای چراغهای معمولی با برخورد با کوچکترین قطره آب ترک برداشته میشکند.
رادیو و سینما هم که در عهد سلطنت رضا شاه در اردبیل پیدا شدند، از عوامل اعجابانگیز زمان بشمار میآمدند. اردبیلیان قبل از رادیو، «گراموفون» را بیشتر دیده و با آن و طرز کارش آشنائی داشتند. ابتدا رادیو را هم مثل آن میپنداشتند ولی از سخن گفتن و پخش برنامههای متنوع آن احساس حیرت میکردند و میتوان گفت که حق هم داشتند.
در سیزده سال پیش هنگامی که رادیوها سفر فضائی «یوری گاگارین» اولین بشر کیهاننورد را اعلام کردند سراسر جهان در حیرت و تعجب فرو رفتند و چهار سال قبل که «آرمسترانگ» اولین فرد انسانی پا در سطح کره ماه میگذاشت مردم در برابر تلویزیونها غرق بهت و اعجاب بودند. آنروز نیز اردبیلیان بتماشای رادیو ابراز علاقه میکردند و آن را امر خارق العادهای تصور مینمودند و هرگز باور نمیکردند که کسی مثلا در تهران سخن بگوید و در آن واحد گفتههای او بدون کوچکترین ارتباط ظاهری در شهر آنها نیز شنیده شود.
اولین سینما در سال 1310 در اردبیل تأسیس گردید و فیلمهای صامت آن زمان در معرض دید مردم قرار گرفت ولی بر اثر اعتقادات مذهبی و تلقینات صوری در اوایل
ص: 38
چندان از آن استقبال نشد با اینحال چون زمان بهترین عامل تغییر وضع جوامع انسانی است بتدریج اذهان بیشتر آمادگی یافت و کمکم بر تعداد سینماهای شهر نیز افزوده شد.
آمدن «چروونها» باردبیل:
اخراج ایرانیان مقیم روسیه از شوروی نیز یکی از وقایع دورانی است که در این گفتار از آن بحث میشود.
قبل از انقلاب اکتبر 1917 روسیه، رابطه بازرگانی بالنسبه وسیعی بین شهرهای ایران، بویژه آذربایجان، و آن کشور بر قرار بود و چنانکه در جاهای دیگر نیز اشاره کردهایم اردبیل مرکز مهم صادرات و واردات آن روز بشمار میآمد.
بر اثر این رابطه جمعی از ایرانیان، بعنوان تاجر یا کاسب و حتی کارگر در شهرهای مختلف قفقاز سکونت داشتند و با حفظ تبعیت ایرانی خود در آنجا بتجارت و کسب و کار مشغول بودند.
در آن عهد رفتن از ایران بروسیه و مراجعت بایران کار آسانی بود و گاهی اتفاق میافتاد که کسی در یک سال چندین بار مثلا از اردبیل بباد کوبه رفته برگردد.
ساکنان قفقازیه و عمال دولت تزاری نیز با آنان بدرفتاری نمیکردند و چون خطری از جانب آنها متوجه سیاست و اقتصاد خود نمیدیدند مانع رفتوآمد آنها نمیشدند.
سیاست مرزهای بسته دولت شوروی کمکم در این رفتوآمدها محدودیتهائی بوجود آورد و سرانجام بجهات رعایت مقتضیات سیاسی و داخلی، که از اختیارات خاص هردولت است، اخراج ایرانیان ساکن قفقاز و شهرهای دیگر مورد تصویب آن دولت قرار گرفت و بدانها اعلام گردید که یا بتابعیت دولت شوروی درآیند و یا در مهلت معینی بکشور خود بازگردند.
میگویند در ضمن این اعلام عکس سه مرغ را نیز بدانها ارائه میدادند که اولی مرغ سالمی بود ولی دومی شاهپرها و دمهای خود را از دست داده سومی کاملا لخت و پرکنده نقاشی شده بود و چنین تعبیر میشد که هرکس در مهلت مقرر حرکت کند هرچه مال و منال دارد متعلق بدو خواهد بود. چنانکه تأخیری در خروج از موعد کند مقداری از آنها را از دست خواهد داد و سرانجام در صورت امتناع لخت و عور از آن کشور اخراج خواهد شد مگر آنکه بتبعیت شوروی درآید.
جمع کثیری از ایرانیان ساکن آن کشور دست از کار و کسب خود کشیدند و
ص: 39
عکسی از یک اسکناس «ده چروونی» روسیه شوروی. بزیرنویس پشت اسکناس در صفحه بعد توجه شود.
ص: 40
عکسی از پشت اسکناس ده چروونی روسیه. آنچه درباره این اسکناس از نظر یک ایرانی قابل توجه است آنست که در پشت آن (گوشه سمت راست بالا) بفارسی ولی با حروف لاتین هم نوشته شده است:» DAH CERVONS «یعنی ده چروون.
ص: 41
راه وطن در پیش گرفتند و از مرزهای مختلف منجمله آستارا وارد ایران شدند و بسوی شهر و دیاری که از آن بودند روانه گردیدند و تعداد زیادی هم به اردبیل آمدند.
این عده را در آن تاریخ بنام مهاجر میخواندند ولی چون آنها با خود اسکناسهای روسی آورده بودند و آن اسکناسها «چروون» خوانده میشد ازاینرو خود این جماعت را نیز در اردبیل چروون میگفتند.
براستی هم وضع آنها با شکل آن سه مرغ انطباق داشت و آنهائی که اوایل امر آمدند اثاثیه و دارائی زیادی آوردند و کسانی که دیرتر از همه رسیدند امکان مالی نامطلوبی داشتند. دولت ایران وضع آنها را از لحاظ سیاسی و امنیت بدقت تحت نظر داشت تا آنجا که این قبیل وارسیها برای اکثر آنان تولید زحمت و تکدر خاطر مینمود با این حال باز کسانی در بین آنها پیدا شدند که بشکل ستون پنجم درآمدند و در موقع حمله روسها بایران با ارتش سرخ همکاریهائی کردند.
اردبیل و سوم شهریور 1320:
کسانی که با تاریخ عمومی آشنائی دارند سوم شهریور 1320 خورشیدی را در سرنوشت کشور کهنسال ایران و حتی در تاریخ جهان نقطه عطفی میدانند و درباره آن سخنان زیادی در کتابها و مقالات خواندهاند. در آن روز کشور ایران، در عین بیطرفی، مورد تهاجم دو همسایه قوی خود از شمال و جنوب قرار گرفت و قسمتی از مملکت بزیر اشغال نیروهای مسلح روس و انگلیس درآمد.
خلاصه مطلب از این قرار است که بعد از جنگ جهانی اول، که در آن آلمان شکست خورده بود، متعصبین نژاد ژرمن، بویژه در خود آلمان بفکر تلافی و انتقام افتادند و حزب تندروئی بنام «نازی» بوجود آوردند. این حزب در اندک مدتی با تهییج احساسات ملی قدرت و وسعت زیادی یافت و سرانجام حکومت آن کشور را در دست گرفت و با رهبری شخصی بنام «آدولف هیتلر»، که دشمنانش او را دیوانه دانستهاند، نیروی مسلح بزرگی برای آلمان ترتیب داد و با کمک آن بر کشورهای اطریش و چکوسلواکی تجاوز کرد.
پیشرفت روز افزون نظامی آلمان دولتهای اروپا و منجمله انگلیس و فرانسه را
ص: 42
بفکر مقابله انداخت و آنها نیز بموازات تقویت نیروهای خود، پیمانهای اتفاق و همکاریهای نظامی باهم منعقد ساختند و تدابیر جنگی وسیعی، مثل احداث خط دفاعی «ماژینو» در فرانسه، بعمل آوردند.
لهستان در شرق آلمان برای راه یافتن بدریا بندری بنام «دانتزیک» در کنار دریای بالتیک را در اختیار داشت و راه باریکی از داخل خاک آلمان آن کشور را با بندر مذکور مربوط میساخت ولی آلمانها همواره بدین امر اعتراض داشتند و بندر دانتزیک و دالان مربوط بدان را از آن خود میدانستند.
در سال 1938 میلادی هیتلر ببهانه آزاد ساختن آن قسمت از خاک مورد ادعا، فرمان برای اشغال لهستان صادر کرد و سپاهیان آلمان با یک حمله برقآسا ظرف 17 روز ارتش لهستان را از پای درآوردند. در این موقع انگلستان و فرانسه بحمایت از لهستان برخاستند و ایتالیا نیز از آلمان طرفداری نمود. بدین ترتیب آتش جنگ جهانی دوم روشن گردید و قشون آلمان کشورهای اروپای غربی را اشغال کرد و دولت انگلستان را، که بعلت موقعیت جغرافیائی دور از معرکه جنگهای زمینی بود، از طریق هوا تحت فشار گذاشت.
روسها ابتدا با آلمانها رابطه خوبی داشتند و حتی با توافق با آنها قسمت شرقی لهستان را نیز باشغال خود درآوردند ولی این رفاقت دیری نپائید و سپاه آلمان، چنانکه گفتهایم، در اول تیرماه 1320 بروسیه حمله کرد و چون دولت آمریکا هم از تسلط نازیها به اروپا بیمناک بود آن نیز بطرفداری از انگلیس و فرانسه وارد میدان گردید. ژاپن هم در مقابل این امر با آلمان متحد شد.
روسها روشی را که در اوایل قرن نوزدهم، هنگام حمله ناپلئون، علیه او بکار برده بودند تکرار کرده عقبنشینی نمودند. قشون آلمان تا نزدیک پایتخت پیش آمد و در قفقاز نیز تا استالینگراد رسید. نقطه اخیر برای هردو طرف اهمیت خاصی داشت زیرا اگر نازیها بدریای خزر میرسیدند هندوستان، مستعمره آن روز انگلستان، بخطر میافتاد و رشته حیاتی بریتانیای کبیر، که در آن ایام آفتاب در قلمرو حکومت آن غروب نمیکرد، گسیخته میشد و چون ژاپونیها هم بطرفداری از آلمان وارد جنگ شده
ص: 43
بودند از راه جنوب در هند بآلمانیها میرسیدند و بدین طریق قسمت اعظم قاره آسیا را تهدید مینمودند.
حمله آلمان بروسیه آن کشور را در ردیف متفقین، یعنی فرانسه و انگلستان و آمریکا قرار داد و موجب آن گردید که غنیترین آنها، یعنی آمریکا، با دادن سلاح جبهه شرقی را تقویت کند و آخرین نوع جنگافزار خود را، که مقتضی میدانست، در اختیار ارتش شوروی بگذارد.
اروپا تحت اشغال آلمان و ایتالیا بود و راهی برای رسانیدن این وسایل بروسیه در آن قاره وجود نداشت. ترکیه نیز در مجاورت میدان جنگ قرار داشت و عبور دادن آنها از آن کشور مشکل مینمود. طریق هندوستان و افغانستان نیز طولانی و صعب العبور بود و رسانیدن وسایل بجبهه جنگ وقت زیادی لازم داشت. این بود که تنها راه سهل و آسان ایران بنظر رسید و چون دولت ایران از قبول حمل تجهیزات آمریکائی بروسیه از طریق راه آهن سرتاسری، بمنظور حفظ بیطرفی، خودداری نمود اشغال این کشور مورد توافق متفقین قرار گرفت.
مسافرت فرمانده لشگر اردبیل در روز دوم شهریور:
برای حمله بایران روسها و انگلیسیها از ماهها قبل تدارک میدیدند و در مرزهای این کشور بتمرکز نیرو و نقل و انتقالات نظامی میپرداختند. دولت ایران با پیشبینیهای لازم، از مدتها قبل اقدامات احتیاطی بعمل آورده بود و پادگان مستقر در اردبیل را از تیپ به لشگر توسعه داده، تیمسار سرتیپ «قادری» نامی را بفرماندهی لشگر 15 این منطقه منصوب داشته بود.
نگارنده در آن تاریخ با سمت دبیری در دبیرستان پوراندخت اردبیل شغل تدریس داشت. اوایل تیر با تلفن باداره فرهنگ احضار شده باطاق رئیس فرهنگ راهنمائی گشت. موضوع صحبت تدریس خصوصی بیک دختر خانمی بود که آقای رئیس با احترام خاصی از او و خانوادهاش ذکر مینمود و او دختر فرمانده لشگر بود که در تهران در چند ماده از دروس تجدیدی شده و در اردبیل قصد فراگرفتن آنها را داشت.
ص: 44
تیمسار در آن هنگام در ارتش ایران انگشت شمار بود و فرمانده لشگر بعد از مقام سلطنت بزرگترین فرد مقتدر منطقه بحساب میآمد ازاینرو رئیس فرهنگ رضایت او را در وضع اداری خود مؤثر میدانست و توصیههای خود را بصورت خواهش ادا میکرد.
از فردای آن روز دختر خانم شانزده ساله تیمسار، با دو نفر گماشته، هر روز ساعت 9 صبح، بمدرسه میآمد و تا نیم ساعت بظهر باتفاق دو نفر از دانشآموزان خود مدرسه، که آنها هم در آن مواد تجدیدی شده بودند، درس میخواند.
روز پانزدهم مرداد ساعت درس فرا رسید ولی دوشیزه قادری غائب بود. او نزدیکیهای ساعت یازده بمدرسه آمد و کارتی از پدرش مبنی بر قدردانی همراه حق التدریس ایام گذشته بنگارنده داد و بعنوان اینکه هوای اردبیل سرد شده است و قصد دارند آن روز بتهران بروند خداحافظی نمود. حیرتآور بود که با این وصف فردای آن روز او بمدرسه آمد و انصراف پدرش را از مسافرت اعلام داشته مشغول تحصیل گشت. اما صحنه خداحافظی بار دیگر روز یکشنبه دوم شهریور 1320 تکرار گردید و هنگامی که نگارنده نزدیکیهای ظهر از دبیرستان بیرون میآمد ماشین سواری مشگی رنگ تیمسار قادری که حامل خود او و خانوادهاش بود بطرف جاده تبریز حرکت مینمود.
حمله هوائی روسها باردبیل:
شب دوشنبه سوم شهریور 1320 درحالیکه سکنه اردبیل، مثل همیشه بخواب رفته بودند، در سه فرسخی شهر یعنی آن طرف مرز ایران و شوروی، همانند همه مرزهای شمالی و غربی میهن ما، ستونهای نظامی با تجهیزات کامل آماده دریافت فرمان حمله بودند.
ساعت چهار بعد از نیمه شب این لحظه منحوس فرا رسید و نیروهای مسلح انگلیس و روس از هوا و زمین و دریا بایران هجوم آوردند و قسمتهای وسیعی از خوزستان و کرمانشاه و آذربایجان و خراسان را اشغال کردند. درست است که در جنگها و کشمکشهای نظامی سرباز و تجهیزات و نقشههای جنگی از ضروریات امر است ولی نباید کتمان کرد که موضوع فرماندهی بالاتر از آنها قرار دارد و لیاقت و
ص: 45
کاردانی فرماندهان بزرگ بوده است که در جنگها آنها را به پیروزی رسانیده است.
مع الاسف در آن روز لشگر اردبیل فرمانده نداشت و حتی رئیس ستاد و فرمانده پادگان شهر و رئیس بهداری لشگر نیز شبانه با تغییر لباس از شهر خارج شده بودند و لذا شهر نه تنها حالت غیر دفاعی داشت بلکه سربازها نیز در سربازخانه، در برابر آتش مسلسل هواپیماها بلادفاع بودند و تعداد زیادی از آنها بدین جهت جان خود را از دست دادند.
در ساعت چهار صبح، که سکوت مطلقی بر فضای شهر حکومت داشت، بناگاه صدای گوش خراش و وحشتآور هواپیماهای روسی بیکبار در شهر پیچید و همه را از خرد و کلان، پیر و جوان از خواب بیدار کرد.
اردبیل تا آن روز در معرض حمله هوائی قرار نگرفته بود و حتی مردم شهر جز دو سه بار هواپیما در آن منطقه ندیده بودند ازاینرو با همه سرگشتگی بحیاطها و پشت بامها آمدند و بتماشای آنها ایستادند.
اولین هواپیما در جنگ بین الملل اول و از راه قفقاز بفضای اردبیل آمده بود.
آن روز نیز مردم برای تماشا ایستاده حیرتزده بدان، که موجب تعجب همگان بود، نگاه میکردند و از پرواز انسان در فضا سخت تعجب نموده هریک از آنان عقیده و درک خود را بنحوی بر زبان میآوردند. شنیدنی است که طبق اظهار یکی از معمرین شادروان کربلای شفیع تقیزاده از معاریف بازار آن روز با دیدن هواپیما در آسمان گریه میکرده مرتبا میگفته است «یا صاحب الزمان بداد ما برس. عفت و حرمت زنان و دختران سر برهنه ما در خانهها، بوسیله این نامحرمان از بالا مورد دید و هتک قرار گرفته است».
در اوایل سلطنت رضا شاه نیز یک هواپیمای ایتالیائی بر اثر گم کردن راه باردبیل آمده در قطعه زمین همواری بر بالای «قره بایر» که تقریبا در شش کیلومتری جنوب غربی شهر است، بزمین نشسته بود. این هواپیما بنزین نداشت و چون در اردبیل
ص: 46
نیز بنزین موجود نبود برای آوردن آن از تهران و نیز کسب اجازه پرواز از دولت چند روزی در آنجا ماند. مردم دستهدسته از شهر بتماشای آن میرفتند و از اینکه جسمی با آن هیکل میتواند در هوا بپرواز درآید ابراز تعجب میکردند.
بار سوم دو هواپیمای ترکیه در هوای مه آلود و بارانی اردبیل بر بالای شهر دیده شدند ولی جز معدودی بدیدن آنها توفیق نیافتند. این واقعه در بهار 1318 خورشیدی صورت گرفت. در آن سال دولت ترکیه، دوست و همپیمان ایران بقصد شرکت در جشن عروسی ولیعهد ایران یکدسته از هواپیماهای خود را بتهران فرستاده بود. این دسته هنگام مراجعت بر اثر بدی هوا راه را گم کرد و یکی دو فروند از آنها نیز در نزدیکیهای مرز سقوط نمود .
یکی دو بار نیز هواپیماهای ارتش ایران بعنوان تمرین از تبریز باردبیل آمده و گشتی در فضای آن زده بودند.
هواپیماهائی که بشرح فوق در این شهر دیده شده بودند حالت جنگی نداشتند و لذا مردم از وضع حمله هوائی و طرز حفاظت خود در مقابل آنها بیاطلاع بودند.
اولیای وقت نیز که میبایست آنان را در مسیر تعلیمات و اطلاعات قرار دهند تا آن تاریخ هیچگونه اقدامی نکرده بودند و بعقیده بعضی حتی خود ارتشیان محل نیز بقدر کافی با آن آشنائی نداشتند چنانکه سربازان را نیز در محوطه سربازخانه در مقابل آنها در حال صف نگه داشته بلا تعلیم گذاشتند. در نتیجه اکثریت ساکنان شهر با لباس خواب از رختخواب بیرون آمده در پشت بامها و حیاط خانهها آنها را تماشا میکردند.
ص: 47
تعداد آنها زیاد نبود و چه بسا که از ده دوازده فروند تجاوز نمینمود. زمان حمله نیز طولانی نشد و شاید بیش از 25 دقیقه طول نکشید زیرا شهر بلا دفاع بود و کوچکترین عکس العملی در مقابل آنها دیده نمیشد.
تماشاگران آنها را متعلق بایران میدانستند و این وضع را بعنوان تمرین هوائی خلبانها توجیه میکردند و عجب آنکه استواری از ستاد لشگر نیز که ساعتی بعد، از کوچه میگذشت و به سر کار خود میرفت با اطمینان کامل آنها را از ارتش ایران میدانست. تنها یکی از تجار روشنفکر ابراز نگرانی میکرد زیرا از قول فرزندانش بیان میداشت که زیر بالهای هواپیماها علامت ستاره سرخ بوده است.
او این مطلب را با احتیاط تمام و بچند نفر از محارم اظهار میکرد زیرا از کارآگاهان شهربانی، که در آن دوره مأمورین بیرحم و خطرناکی بشمار میآمدند، حساب میبرد و در صورت صحت قول فرزندانش هواپیماها را متعلق بروسها میدانست و از اثرات ناگوار حمله بایران ابراز نگرانی مینمود.
ورود ارتش سرخ باردبیل:
آفتاب دمید و روز آغاز گشت. کسبه و بازاریان مثل روزهای عادی ولی با نگرانی، کار و کسب خود را شروع کردند. کارمندان ادارات نیز در سرکار خود حاضر شدند ولی کار نمیکردند زیرا دو نفر سه نفر باهم در اطاقی جمع شده در گوشی درباره هواپیماها با همدیگر سخن میگفتند. آنان بظاهر آنها را ایرانی میدانستند ولی چون محرمی مییافتند صحبت از حمله بسربازخانه و قتل سربازها میکردند. شنیدنی است که علیزاده نام تبریزی، که در آن ایام رئیس آگاهی شهربانی بود، در آن گیرودار، در خیابان و جلوی مغازهها قدم میزد تا مردم از این مقوله سخن نگویند ولی در همین احوال چند هواپیمای اکتشافی روسی با ارتفاع بسیار کم از بالای شهر و سربازخانه گذشتند و تعداد زیادی اوراق چاپی ریختند که در آنها از طرف روسها بزبان فارسی و ترکی بمردم اطمینان داده شده و ضمن اعلام دوستی، از رهائی مردم ایران از یوغ تسلط نازیها، سخن رفته بود.
این امر واقعیات را روشن ساخت و حمله روسها بایران در اندک زمانی با
ص: 48
حیرت و بلا تکلیفی در شهر پیچید. استواری بنام جلیل خان وطن دوست که مأمور دژبان لشگر بود با چند سرباز بگاراژها میرفت تا هرآینه کامیون و ماشینی برای انتقال سربازان و لوازم آنها پیدا کند. مقصد سربازها عقبنشینی بطرف ارتفاعات «نیر» و «صائین» بود و چون وسیله نبود آنها پای پیاده و بطور آشفته در آن راه پیش میرفتند.
این وضع نیز بر اضطراب مردم میافزود و مخصوصا خانوادههائی را که فرزندانی در خدمت سربازی داشتند مضطرب میساخت. خدا چنین روزی را هرگز برای این کشور و این ملت پیش نیاورد. سرگشتگی و درماندگی غیر قابل توصیفی بر شهر و شهریان حکومت میکرد.
اصولا ترس زائیده جهل انسان بر نتیجه امور است و حتی ترس از مرگ هم برای آنست که انسان از سرنوشت روح و جسم خود بعد از آن بیاطلاع میباشد.
مردم از وضع زندگی خود برای یک ساعت بعد بیاطلاع بودند و هیچکس نمیدانست که کار بکجا خواهد انجامید و لذا بیم و اضطراب شدیدی بر آنها سنگینی میکرد.
جماعتی، بویژه از متمکنین، دست زن و بچه خود را گرفته بروستاها میرفتند تا در حمله زمینی روسها بشهر آسیبی نه بینند. گروهی از بازاریان متاع دکانهای خود را بر پشت خود و فرزندان و کسان خود بار کرده بخانه یا جای امنی منتقل مینمودند تا از دستبرد و غارت محفوظ دارند. کسانی با عجله بفکر تهیه نان و خواربار بودند. عدهای مات و مبهوت دست از کسب و کار خود کشیده راه خانهها در پیش گرفته بودند. در این میان سوار بر اسبی از راه نمین بتاخت بشهر درآمد و در سر راه خود در کوی و برزن داد میزد که روسها آمدند، قریهها را آتش زدند. اینک در کنار شهرند و ... بدین ترتیب بدروغ هول و هراس وصف ناپذیری در مردم ایجاد نمود.
هنوز ظهر نشده بود که تانکهای روسی وارد شهر گردیدند و از نقاط مختلف، بطرف سربازخانه و نیز عمارت سالاریه، که محل استقرار ستاد لشگر بود، روی آوردند. نگارنده همراه یکی از دوستان، لباس کهنهای پوشیدیم بدان تصور که کمونیستها ما را «بورژوا» ندانند (!) و بتماشای آنها رفتیم. وقتی جلوی عمارت
ص: 49
سالاریه رسیدیم دو تانک را در طرفین در و روبروی بنا دیدیم. دریچههای بالای آنها باز بود. در یکی از آنها یکنفر از مهاجرین روسی، که تا دیروز در تازه میدان اردبیل لباسفروشی میکرد، هفت تیری بدست گرفته بزبان ترکی خطاب بچند نفری که مثل ما بتماشا آمده بودند، سخنرانی مینمود و از خیانت عمال دولت ایران و ظلم و جور آنها نسبت بمردم، که بقول او الهام از «نازیسم» و «کاپیتالیسم» میگرفت، مطالبی بیان میداشت و در بالای تانک دیگر یکنفر سالدات روسی با کلاه کاسک سر از دریچه درآورده از آن گوینده مراقبت میکرد.
از یک ساعت قبل از ورود تانکها جمعی از اهل محل برای تماشا بطرف سربازخانه رفته بودند. چون کسی از آنها جلوگیری نمیکرد وارد سربازخانه شده با جسد عدهای از سربازان، که در حمله هوائی صبحگاهی آماج تیرهای مسلسلها قرار گرفته بودند، مواجه شدند و برای تهیه وسایل دفن و کفن آنها مبادرت کردند.
بعضی از آنها هم مجروحین را یاری داده با بستن زخمها آنها را برای رسیدن بخانهها یا رفتن بروستاهای محل سکنای خود کمک نمودند.
مقارن ورود تانکها بسربازخانه کسانی از محلات اطراف شروع ببردن خواربار و روغن و حبوبات از سربازخانه کردند و این کار تا بدان جا کشید که برخی دست ببردن پتو و ملافه نیز باز کردند و مخصوصا فرشهائی را که چند روز پیش ارتشیان بقصد استفاده در موقع مبادا از مساجد آورده بودند بیغما بردند.
در سربازخانه واقعه غیر مترقبهای اتفاق افتاد و یکی از هواپیماهای اکتشافی روسی بوسیله یکی از تانکهای خود آنها سرنگون گردید. بدین معنی اولین تانکی که بسربازخانه رسید هواپیمائی را از دور در حال پرواز بطرف خود دید و بتصور آنکه هواپیما متعلق بآرتش ایران است بطرف آن آتش گشود. تیر بهدف اصابت کرد و هواپیما سقوط نمود و چند روز بعد بدنه متلاشی شده آن بوسیله کامیون بروسیه حمل گردید.
حوالی ساعت دو بعد از ظهر بود که نیروی زمینی روسها وارد شهر شد.
پیشاپیش آنها تانکها و زرهپوشهای زیادی بود که پشت سر هم از راه آستارا و نمین
ص: 50
و خیابانهای مختلف شهر بطرف چهار راه پهلوی میآمدند. بر سر چهار راه افسری از آنها ایستاده و برطبق نقشه جامع اردبیل که در دست داشت تانکها و زرهپوشها را بجهات مختلف راهنمائی میکرد.
آنگاه نوبت به پیاده نظام رسید و در حدود دو ساعت عبور آنها از خیابان طول کشید. آنها بسربازخانه میرفتند و دور محوطه آن استقرار مییافتند جمعی نیز بمحل نارین قلعه سابق و کنار و حتی بستر خشک رود بالخلو آمده در محوطه وسیعی که در جلوی پل داشکسن بود مستقر گشتند و لیکن روی ملاحظات جنگی هنگام غروب همه آنها از شهر خارج شدند و شب را درحالیکه شهر را در محاصره داشتند، در بیابان ماندند.
ساکنان اردبیل که قبل از ورود آنها مضطرب و بیمناک در خانهها مانده بودند، کمکم بیرون آمده بتماشا ایستادند. برخی از افسران و سربازان روسی نیز که اهل قفقاز و آشنا بزبان ترکی بودند، و بعلت توقف صفها برای چند دقیقه در کنار خیابان میایستادند، با آنان شروع بصحبت و گفتگو میکردند. گروهی از آنان نیز سراغ تیغ ریش تراش «دوامالچیک » آلمانی و ساعتهای ظریف اروپائی را میگرفتند و ساعتهای کار کرده را که بعضی افراد سودجو از مچ دست باز نموده عرضه میکردند خریداری مینمودند. پول آنها «روبل» بود و هر روبل بجای یک تومان حساب میشد.
روحیه مردم اردبیل در آن روزها:
با همه این احوال بهت و نگرانی و اضطراب در قیافهها مشهود بود و کمتر کسی حوصله داشت که بتواند حتی با دوست و رفیق خود صحبت کند. حق هم با آنها بود زیرا ده ساعت پیش زندگی آرام و اطمینان بخشی داشتند و هرگز تصور نمیکردند که در زمانی بدان کوتاهی حوادثی بدین بزرگی رخ خواهد داد و سپاه بیگانه زادگاه و میهن آنها را تحت اشغال در خواهد آورد. درست است که یک «دفیله» و «رژه» نظامی با آن ساز و برگ و
ص: 51
تجهیزات کامل برای تماشاگر اردبیلی جالب و دیدنی بود ولی آن صحنه وقتی میتوانست شادی آفرین و روحپرور باشد که همه آنها خودی و از آن کشور و ملت ما میبود. از اینرو مردم قلبا احساس اندوه میکردند و قدمهائی را که سربازان روسی بر زمین میزدند لگدهای دردناکی میدانستند که استقلال وطن را پایمال مینمود. آنها آن همه سلاح و جنگافزار و نیرو را در زمین و هوا میدیدند و آنگاه بیاد لشگر از هم پاشیده شهر خود و وضع سرگردان نظامیان خویش، که در بیابانها پراکنده بودند، افتاده غم و اندوه میخوردند.
استقلال یک کشور برترین ناموس مردم آن کشور است. با آنکه در آن روز سربازان روسی کوچکترین صدمهای بمردم عامی شهر نزدند و با آنکه آنها برمبنای تعلیمات قبلی یا نجابت ذاتی، یا بمنظور زدودن تلخی تجاوز خود بخاک ایران از دلهای مردم، با آنها بخنده و مهربانی روبرو میشدند ولی آیا خنده و مهربانی یک سپاه اشغالگر میتوانست دلهای اندوهبار سکنه اردبیل را شاد و خرسند گرداند؟ ... چنانکه هرآینه خنده و مهربانیهای سپاهیان نازی نمیتوانست مثلا دلهای مردم «اوکراین» را در جنگ جهانی دوم خرسند سازد.
باری آن روز شایع بود که ارتش ایران در گردنه «صائین» و دامنههای سبلان موضع گرفته و از تهران نیروی بزرگی با تجهیزات کامل آمده است. این بود که بعضی از جوانان باهم محرمانه بگفتگو نشستند و چنین قرار گذاشتند که فردا با لباس دهقانی راه آن منطقه را در پیش گیرند و از بیراهه بدان جا رفته برای دفاع از میهن سلاح بردارند.
ولی وقتی شب آنهائی که در خانهها رادیو داشتند پیچ آن را گشودند عبور سپاهیان روس را بطرف زنجان و قزوین از خبرگزاریها شنیدند